دل نوشت (7): اگر خواهر داشتم ...
یا رادَّ ما قد فاتَ
اگر خواهر داشتم ...
کاری می کردم، بداند که برادر دارد.
به او می گفتم که: لازم نیست برای به دست آوردن رضایت و دل کسی شخصیت خودت را دگرگون بکنی.
بی قید و شرط دوستش می داشتم.
اگر خواهر داشتم ...
نمی گذاشتم کسی با دروغ گویی ((به نام دین، غیرت و عرف))، بخواهد رابطه ی گرم من با او را سرد بکند.
به او می گفتم که هر جور که باشی، همیشه مانند کوه پشتت و کنارت هستم، تو تنها با نگهداری از بزرگواری خودت، زندگی و زیسته هایت را تجربه بکن. نترس و پیش برو.
نمی گذاشتم افسردگی بر او چیره بشود.
اگر خواهر داشتم ...
به او می گفتم که: لازم نیست برای این که به تو بگویند دختر به درد بخوری هستی، هفت قلم آرایش بکنی، به کلاس های هنری و غیر هنری ای که لذت نمی بری، بری و جماعت هر غلطی کردند، تو هم بکنی، بلکه تو ذاتاً به درد بخوری و علاقه و وقارت از هر چیزی مهم تر است.
به او گوشزد می کردم که: تو خودت باید روش زندگی خودت را بسازی؛ از چگونگی باور هایت تا پوششت، به خودِ خودت مربوط است، ولی تلاش بکن چیزی را تا به جانت ننشسته، انجام ندهی.
به او یادآوری می کردم که: رؤیا هایش را برایم واگو کند.
اگر خواهر داشتم ...
به او می گفتم که: سخنانی را که می پندارد نمی تواند به کسی بگوید، چون داوری اش می کنند، به من بگوید و ببیند که همدلم با او.
هر چند وقت یک بار دستانش را می گرفتم، محکم بغلش می کردم و پیشانی اش را می بوسیدم.
کاری می کردم که زندگی کردن دانشگاهی در استانی دیگر با دوستانی تازه را تجربه کند و از اتکای به خودش نترسد.
اگر خواهر داشتم ...
نمی گذاشتم مجبورش بکنند تا با کسی که دوستش ندارد یا از خودش بسیار بزرگتر است ازدواج بکند.
از بیست و دو سالگی به بعد، فصلی یک بار از او می پرسیدم که درباره ی ازدواج چه فکر هایی در سرش می گذرد و آیا برای ازدواج به کسی علاقه مند شده است، تا کاری بکنم که ببیند آن شخص به دردش می خورد یا نه؟!
حدیث پیامبر خاتم که ((برای دنیای کسی، آخرتت را ویران نکن)) را به جانش می نشاندم.
اگر خواهر داشتم ...
به او می گفتم که: لازم نیست شبیه هیچکس باشی، نه مادر، نه خواهر، نه خاله، نه عمه، نه دوست و نه حتی بهترین انسان های جهان، بلکه فقط نسخه ی خوب و روان خودت باش. خودت باش. نگذار دنباله روی عادات بد دیگران یا شکلک درآورنده ی خوبی های دیگران باشی. تو خودت مکتب خودت را داری!
به او می فهماندم که: من از تو انتظاری ندارم. پس اگر زندگی خصوصی ات هر گونه هم که گذشت و حتی اگر رنگ گیسوان زیبایت مانند برف کنار رودخانه، سپید گشت و مدتی طولانی مرا فراموش کردی، نباید ناراحت بشوی، چون من برای دوست داشتنت باید و نبایدی ندارم، پس خوشحال می شوم زمانی به من زنگ بزنی و احوالم را بپرسی که دلت دوست دارد نه نمایشی، حتی اگر قرنی یک بار!
آرام در گوشش می گفتم: خواهر، تو همان دختر کوچولوی دیروزی ... ! بهترین دوستت فطرت توست، اگر به اندازه ی یک تار مو برایت ارزش دارم، از تو می خواهم که هیچ وقت تأثیرت را دست کم نگیری و اگر کاری از دستت برای بهبود درد های کسی بر می آید دریغ نکن که این راه و روش زنان نیکنام و جاوید روزگار است. دنیا را بتکان و بالاتر ببر ...
کرمانشاه،
سامانه: #روزگار نوشت #جنسیت نگاشت