امیررضا عطری- معلم دینی | Amirreza Etri- Religious Teacher

پژوهشگر دینی (علوم قرآن و حدیث)| Religious Researcher (Quran & Hadith Knowledges)

امیررضا عطری- معلم دینی | Amirreza Etri- Religious Teacher

پژوهشگر دینی (علوم قرآن و حدیث)| Religious Researcher (Quran & Hadith Knowledges)

امیررضا عطری- معلم دینی | Amirreza Etri- Religious Teacher

امیررضا عطری ام.
فعال و معلم دینی.
من هم مانند شما آدمیزادم،
ولی ((دین)) مانند ریاضی و هنر، یک ((سامانه ی اندیشه)) است، که از ((بروزِ نیت های شکوفاگرِ درونِ وجدان انسان، برگرفته از انسان های صالح)) ساخته شده و ربطی به سلیقه ها و اشتباهاتمان ندارد، همان گونه که سلیقه و اشتباه ریاضیدان و هنرمند را به پای درستی هایش در ریاضی و هنر نمی گذارید!

هیچ ادعا و علاقه ای به مقدس نمایی و غیر طبیعی بودن ندارم. فقط حوزه ی مطالعاتی مورد علاقه ام ((دین)) و شغل آموزشی ام با آن پیوند دارد. مقدس و دیندار، کسی است که وجودش به درد تمام زندگی ات بخورد. من هم یک آدم معمولی ام. دوست دارم زندگی ام همگام با عرف زندگی آدم های نرمال در کل دنیا باشد. خشک اندیش بودن بودن ضد اسلام است. پس لازم نیست که واقعی نباشیم ...

این تارنوشت شخصی، می تواند راهی برای پیوند افزونتر میان شما و من باشد.
با آرزوی بهترین ها ...

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

مترجم سایت

دیکشنری

به نام خدا
 
با سلام ...
 
 
 
در این کتاب، به صورت محدود و مختصر و از دریچه ی پیشینه پژوهی و نقد، به واکاوی «عالِم دینی شدن»، «مرجعیت دینی»، «حوزه های علمیه» و «روحانیت» در شیعه، پرداخته ام. در این کتاب، با معیار قرار دادن قرآن، روایات، عقل، تاریخ تشیع، فقه تشیع و مطالب اجتماعی، در کنار طرح این مطالب، توضیحات ظریفی درباره ی «مهدویت»، «غیبت های صغری و کبرای امام زمان علیه السلام» و «معارف اسلامی» و نسبتشان با بحث جریان علمای شیعه ارائه کرده ام. در حقیقت، من در این اثر قصد دارم که نسبت به موضوعات مذکور، عادات و محاسباتِ ذهنیِ اشتباهِ مخاطبانم را اصلاح کنم و یک دید اصیل و فراموش شده را به آنها پیشنهاد بدهم. سپس با ذکر ویژگی ها و چهارچوب هایی که در مقدمه ی کتاب بیان کرده ام، به ذکر نام تعداد چشمگیری از «مراجع دینی شیعه» پرداخته ام.

 

 

دانلود  فایل پی دی اف این کتاب:

دریافت

 نسخه ی کنارنویسی شده ی کتاب (پیشنهاد شده):

دریافت نسخه ی دوم

 

با تشکر و احترام ...

 

 

قم مقدس، 1397/2/26 ه.ش

 

 

 

سامانه: #مرجعیت شناسی #روحانیت شناسی

این کتاب، دارای ((پیوست)) در وبلاگ می باشد.

پیوست 1

پیوست 2

پیوست 3

پیوست 4

 

خواندن برخط:

فهرستی از مراجع دینی شیعه

و

درآمدی منتقدانه ی مختصر بر روحانیت شیعه

نویسنده: امیر رضا عِطری کرمانشاهی  

مشخصات کتاب:

سرشناسه: عطری، امیر رضا، 1375ه.ش

عنوان و نام پدیدآور:

فهرستی از مراجع دینی شیعه و درآمدی منتقدانه ی مختصر بر روحانیت شیعه  /  امیر رضا عِطری کرمانشاهی

ویرایش نخست، اُردی بهشت 1397 ه.ش

مشخصات نشر: نشر ویرایش نخست این اثر که همین نسخه ی الکترونیکی آن (یعنی در اُردی بهشت نود و هفت) می باشد، توسط مؤلف این اثر، به صورت رایگان و آزاد در اینترنت برای استفاده ی عُموم قرار داده شده است.

دارای پاورقی و کتابنامه و بدون فهرست مطالب،

موضوع: مراجع دینی شیعه / تاریخچه ی مرجعیت و روحانیت شیعه / نقد روحانیت شیعه / نقد سیستم های آموزشی رایج

تایپ کردن، ویراستاری، طرح جلد، زیباسازی و کلیه ی امور مربوط به کتاب نیز توسط خود نویسنده صورت گرفته است.

طرح جلد این کتاب، تصویر یکی از نما های معماری مسجد نصیرالملک شیراز است.

بسم الله الرحمن الرحیم

تقدیم به:

دُخت گرانقدر حضرت زهراء سلام الله علیها،

سیدتی و مولاتی

حضرت معصومه سلام الله علیها،

عالمه ی آل محمد و کریمه ی اهل بیت، که هیچگاه درِ حریمش بر روی همچو منی بسته نبود ...

تذکر:

یک) قبل از مطالعه ی فهرست، حتماً ((پیش درآمد)) خوانده شود، تا ابهامات و سوء تفاهم های احتمالی شما نسبت به فهرست، برطرف شود.

دو) بهره برداری از متن و مطالب این کتاب، با ذکر نام اثر و نویسنده اش مُجاز است، در غیر این صورت، نویسنده ی این اثر، شرعاً و قانوناً راضی نیست.

سه) هر گونه استفاده ی اقتصادی-تجارتی و چاپی-انتشاراتی نسبت به این اثر و یا دخل و تصرف های علمی و مادی در آن، فقط با هماهنگی و اجازه ی نویسنده ی آن جایز می باشد، در غیر این صورت، نویسنده ی این اثر، شرعاً و قانوناً راضی نیست.

 

راهنمای فهرست:

1- اگر زیر هر کدام از ستون ها اطلاعات مشخص و محدودی را ذکر کرده ام، به این معنا نیست که همان است و جز آن نیست! بلکه بنده در آن بخش فقط اطلاعات عمده را ذکر کرده ام، به این معنا که مثلاً: اگر زیر ستون های شهر تحصیل و شهر فعالیت و حضور برای محمد بن مسعود عیاشی سمرقندی، به ترتیب شهرهای سمرقند قم بغداد - کوفه و کوفه - سمرقند را نوشته ام، نه به این معنا که آن دو مرحله از زندگی اش را فقط و فقط در آن شهر ها سپری کرده است و لاغیر! بلکه این فقط یک توضیح کلی و عمده است که محوری ترین و اصلی ترین محل یا محل های استقرارش در این دو مرحله، آن شهرها بوده اند.

2- اطلاعاتی را که یقین به صحتشان داشته ام و یا احتمالِ بسیار زیاد می داده ام که نزدیک به صحت باشند، بدون نشانه و توضیحِ اضافه ای، فقط صریحاً ذکر کرده ام، ولی اطلاعاتی را که زیر پنجاه درصد احتمال می داده ام که صحیح باشند یا این که برایش احتمالات دیگری هم می رفته، آن قسمت را همراه با احتمالاتِ دیگرش یا با توضیح بسیار مختصری درباره اش، تکمیل کرده ام. آن دسته از اطلاعاتى را نیز که برای بنده واقعاً مبهم و مجهول بوده، با آوردن علامت سؤال یا توضیحی مبنی بر مجهول بودنش، ذکر کرده ام.

3- از شروع فهرست تا ((سید محمدعلی طباطبائی حسنی کاظمی)) مراجع فوت شده هستند. از ((لطف الله صافی گلپایگانی)) تا آخِر، مراجع زنده هستند. آخِرین ردیف نیز به ((سید موسی صدر)) تعلق دارد که در حال حاضر به علت عدم اطلاع دقیق بر زنده بودن یا شهادتش، او را در ردیفی جداگانه قرار دادم و تاریخ تولدش هم به هجری شمسی است. برخی از موارد هم که برخی از مراجع سال درگذشتشان یا سال ولادتشان، در یک سال بوده ولی ماه و روزش را ندانستم، بنا به احتمالاتِ شخصیِ خودم، ترتیب بندی شان کردم.

4- قسمت هایی که در نوشتن اسم افراد از ((...)) استفاده کرده ام، به این دلیل بوده که ذکر نام تک تک سلسله ی پدران آن شخص، موجب طولانی شدن کلام می شده، لذا به یک باره نامش را به یکی از اجدادش رساندم.

5- اگر در جایی نام کلی یک منطقه ذکر شده، به این دلیل بوده که یا آن منطقه ی دقیق مورد نظرش، مشخص نبوده و یا این که چند منطقه در آن، محتمَل بوده که ذکر تک تک آن مناطق، کلام را طولانی می کرده.

6- قسمت هایی که از ((احتمالاً)) استفاده کرده ام، احتمال قوی است و جاهایی که از ((شاید)) استفاده کرده ام، احتمال ضعیف است.

 

راهنمای پیش درآمد و فهرست:

الف) (()) در فهرست، به معنای ((وَ)) می باشد. در کل کتاب، به علت این فونتی که انتخاب کردم، تاءِ تأنیث این چنین به صورت ناقص نمایش داده می شود: مثلاً: سیدة و آمنة. مواردی نیز که کلمه یا کلماتی را داخل (()) قرار داده ام یا زیرشان خط کشیده ام، به خاطر برجسته تر کردنشان در ذهن شما خواننده ی محترم بوده که در روند مطالعه ی کتاب، از استحکام و انسجام فکری بیشتری برخوردار بشوید.

ب) برای هرچه سبک تر شدن متن و رعایت اختصار، 1) القابِ نسبی همچون: ((سید))، ((امیر، میر، میرزا)) و ((شریف)) و القاب علمی همچون: ((شیخ))، ((ملا)) و غیره را فقط برای خودِ آن شخصِ موردِ بحث ذکر کرده ام، نه پدرانش. 2) بنا به صلاح دید خودم و بدون نظم خاصی، اشخاصِ مورد بحث را گاهی با نام چند پدر و گاهی با نام یک پدر معرفی کرده ام. و گاهی نیز به علت کمبود اطلاعات یا رعایت اختصار، شخص مورد بحث را بدون ذکر نام پدر معرفی کرده ام.

ج) میرزا و میر، کلماتی عربی-فارسی هستند و امیر، کلمه ای عربی است، که در ایران، استعمالشان در فرهنگ های تحصیلاتی قدیمی، مسئولیتی، سیاسی-سلطنتی، نظامی و ...، هر کدام معنای جداگانه ای دارد، مثلاً: در فرهنگ تحصیلاتی قدیمی، به شخص باسوادی که ادیب، آموزگار و اهل علم نیز بود، میرزا می گفتند، در فرهنگ مسئولیتی، به کسی که ناظر بر کاری بود میر+مفعول می گفتند، مانند: میرآب، در فرهنگ سیاسی-سلطنتی، به بزرگان سیاسی و شاهزادگان، میرزا می گفتند، در فرهنگ ارتشی-نظامی، به برخی از بزرگانشان، امیر می گویند و ... ولی اگر کلمات امیر، میر و میرزا، در فرهنگ مذهبی شیعی استعمال شوند، یک معنای خاص دارند که برای اطلاع از این معنا، به ردیف ((سید میرزا رفیعا نائینی)) در فهرست مراجعه کنید.

د) اگر در بعضی از موارد، اطلاعات و عبارات، یکدست، هماهنگ و صحیح نیستند، آن ها را با قلم دقت و عفوِ خود اصلاح فرمایید، چون من این مجموعه را یک نفری انجام داده ام و در بعضی موارد امکان دارد به علت پیگیری مطالب در داده هایی انبوه، اشتباهاتی، نواقصی و نامیزانی هایی از طرف بنده رخ داده باشد. اگر همدیگر را درک کنیم و با هم صادق باشیم، خیر هایی در کار های مشارکتی هست که در کار های فردی نیست، خصوصاً در عصر حاضر. منتهی خودمحوری های بعضی شخصیت ها، جریان ها و دستگاه ها، بی یاوری ها، عدم حمایت ها، ناعدالتی ها و دیده نشدن ها باعث می شود که همچو منی، چنین کاری را که می بایست خیلی باشکوه، وسیع و مفصل انجام شود، در کنج تنهایی خویش انجام بدهم.

ه) من تمام سعی و تلاشم را کرده ام که با به کار گیری علائم سجاوندی، دستورات نگارشی، رنگ ها، خط کشی ها، فونت های زیبا و مواردی دیگر، شما خواننده ی گرامی، از لحاظ خواندن راحت و زود فهم این کتاب، به مشکل و ابهام بَر نخورید منتهی احتمالاً گاهی این حساسیتم به وسواس انجامیده و چه بسا با وجود این همه دقتِ بنده، ولی شما باز در متن از هر نظر اشتباهات و یا ناهماهنگی های کلمه ای، سجاوندی و نگارشی پیدا کنید، لذا از شما خواننده ی گرامی درخواست دارم که اگر به چنین اشتباهات و ناهماهنگی هایی در کتاب بر خوردید، آن ها را با قلم دقت و عفوِ خود اصلاح فرمایید و بر بنده خُرده مگیرید ... !

 

با تشکر ...

 

(( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ))

القرآن المجید، الحُجُرات، 1

 

(( ای اهل ایمان! بر خدا و پیامبرش [در هیچ امری از امور دین و دنیا و آخرت] پیشی مگیرید و از خدا پروا کنید که خدا شنوا و داناست ))

  • ترجمه ی حسین انصاریان   -

 

کاش ثقلینی باشیم ... !

 

پیش درآمد:

یکی از جنبه های افتخار آمیز مذهب ما شیعیان دوازده امامی، وجود دانشمندانِ دینیِ بزرگوارِ فراوان، خصوصاً دانشمندان مشهور و معروف به ((مرجعیت دینی)) است؛ با این توضیح که از شروع غیبت کبرای امام زمان علیه السلام تا ظهور شریفش، هیچکس حق نیابتِ از آن حضرت را ندارد، چه رسد به این که کسی بخواهد خودش یا شخصی را ((نائب امام زمان)) هم معرفی کند! بحث ((مرجعیت دینی)) در عصر غیبت کبرای امام زمان علیه السلام نیز، کاملاً با بحث ((نیابت از امام زمان علیه السلام)) تفاوت دارد و این دو هیچ ربطی به همدیگر ندارند ]که اینجا جای بحثش نیست[.[1]

در مورد بحث ((حکومت اسلامی)) نیز باید بگویم که: این که حکومت یک منطقه، بر اساس قوانین اسلامی اداره شود، موضوعی است که به خواست و عمل مردم آن منطقه و حکومتشان بستگی دارد. این که مردم آن منطقه و حکومتشان، آیا درک صحیحی از اسلام و عمل به آن دارند یا نه نیز بحث دیگری است.

در ایام تحصیلات علوم انسانی ام در دبیرستان ]در شهرم کرمانشاه[ و در حین تحصیلات دانشگاهی ام در دانشگاه قم ]در کارشناسی علوم قرآن و حدیث[، هنگامی که تحقیقات و گفتگو هایی برای شناخت علمای دینی مذهبم انجام می دادم و در توده های مردم و فضا های مذهبی، علمی و ارتباطی قرار می گرفتم، متوجه می شدم که متأسفانه اکثریت مردم، محصلین و مدرسین علوم گوناگون، هیچ شناخت دقیق، مفید و جامعی از اکثریتِ مراجعِ دینیِ شیعه در طول تاریخ تا به حال، ندارند و فقط برخی از آن ها را آن هم از افراد کنونی یا برخی از گذشتگان را آن هم فقط به مقتضای درسشان و با اطلاعاتی اندک، ناقص و غیر مفید می شناسند. از سویی دیگر دلم می خواست که منبعی وجود داشته باشد که نام اکثر مراجع دینی شیعه در آن باشد ولی نه تنها چنین منبعی نبود بلکه حتی بسیاری از طلاب، مدرسین علوم اسلامی و روحانیون نیز، هیچ اطلاعات جامع و سودمندی در این باره نداشتند و فقط بزرگان و متخصصین علوم فقهی و تاریخی، با بسیاری از این افراد ]نه همه شان و در همه ی مناطق![ یا صرفاً با همه ی مراجعِ کهن، آشنا بودند. به همین جهت تصمیم گرفتم تا آنجایی که مفید و در توانم باشد، در راه شناخت این افراد پژوهش کنم و نامشان را به شیوه ای خاص که در متن فهرست می بینید ثبت کنم.

توضیحی که در رابطه با عبارت ((مرجع دینی)) و تفاوتش با عبارت ((مرجع تقلید)) باید بدهم این است که: مرجع دینی نسبت به مرجع تقلید، پهنه ی استفاده ی گسترده تری دارد، به این معنا که چه بسا یک مرجع دینی، در مسائل فقهی و احکامی به طرز قابل ملاحظه ای مورد استفاده و پرسش قرار نگیرد ولی در مسائل دینیِ فراوانِ دیگری مورد استفاده قرار بگیرد و چه بسا یک مرجع تقلید، در مسائل دینی گوناگون به طرز قابل ملاحظه ای مورد استفاده و پرسش قرار نگیرد ولی در مسائل فقهی و احکامی به شکل وسیعی مورد استفاده قرار بگیرد. از معنا و دریچه ای دیگر نیز می توانیم به این شکل هم نگاه کنیم که هر مرجع تقلیدی، مرجع دینی هم هست ]و لَو اندک مورد استفاده واقع شده باشد[ ولی لزوم و ضرورتی وجود ندارد که هر مرجع دینی ای، حتماً مرجع تقلید هم باشد. اکثریت کسانی که در طول تاریخ تا به امروز بین شیعیان به مرجعیت شهرت داشته اند، هم مرجع دینی بوده اند و هم مرجع تقلید. اینجانب نیز سعی ام در گردآوری این فهرست بر این بوده که افرادی را ذکر کنم که هم از لحاظ عام (دینی) و هم از لحاظ خاص (فقهی) مورد رجوع فراوان مردم بوده اند و می باشند، اگرچه در یکی از این دو حالت نیز کمتر مورد استفاده واقع شده باشند، لذا نام کسانی را که در میان شیعیان، کلاً به ((مرجعیت)) شهرت داشته اند و دارند، در فهرست ذکر خواهم کرد.

بنده دشمنی ای با روحانیت ندارم اما لازم به ذکر است که طبق تحقیقات من، دستگاه های مصطلَح به نام ((حوزه ی های علمیه)) که با شرایط، لباس، آداب، رسوم، امتیازات و تشریفاتِ خاص و انحصاری، امروزه وجود دارند، مسلماً در صدر و طول تاریخ کهن اسلام و تشیع وجود نداشتند، یعنی می خواهم بگویم که: اصلاً چیزی به نام ((حوزوی بودن)) و ((روحانی بودن))، در اسلام و تشیع و تاریخشان وجود نداشته است و مطرح نبوده است، چون این چنین مفهوم، موضوع، و دستگاهی ]با این وضع[، از مبادی و مبانیِ اسلامِ اصیل (یعنی قرآن کریم، سنت معصومین و عقل سلیم) برداشت نمی شود و از تاریخ و سیره ی معصومین و یارانشان نیز این چنین دستگاه و سیستمی با این فرهنگ ویژه ی موجود، برداشت نمی شود، بلکه حلقه های درسی و پایگاه های علمیِ علوم اسلامی توسط برخی از ائمه ی اطهار علیهم السلام که فرصت آموزش دادن پیدا می کردند و حلقه های درسی و پایگاه های علمیِ علوم اسلامی توسط شاگردانشان و شاگردان چند نسل بعدشان، به شکلی بدون آداب، رسوم و مقرراتِ خاص، برای طالبان و مشتاقانِ علمِ دین (به صورت عمومی)، در مکان هایی از قبیل: خانه ی شخصی، مجالس و محافل، مساجد و دیگر اماکن مقدس، فضاهای باز و سرا هایی سهل الوصول برای مردم، و برای شاگردانِ خاص (به صورت خصوصی)، در مکان هایی از قبیل: خانه، مجلس و محفل شخصی، برگزار و تشکیل می شده است.

دار العِلم ها و مدرسه هایی هم که توسط بزرگانی همچون: عیاشی سمرقندی، سید رضی، شیخ طوسی و ... در زمان غیبت صغری و قرن های ابتداییِ پس از اتمامِ غیبت صغری ایجاد شدند، تفاوت های اساسی و بنیادینی با سیستم حوزه های علمیه ی امروزه داشته اند و اصولاً نمی توان نام مصطلحِ حوزه ها و مدارس علمیه ی امروزی را بر آنها نهاد، نشان به آن نشان که اکثر آداب سازی ها و سنت تراشی هایی که امروز در سیستم حوزه های علمیه برای ((عالم دینی شدن)) یا به قول خودشان ((طلبه شدن)) و ((روحانی شدن)) اجراء می شود، در سیستم تحصیلات دینی آنان (یعنی ائمه، قدماء و حتی گاهی متأخرین) و آن زمان ها اصلاً موضوعیتی نداشته و مطرح نبوده است. مِن باب نمونه: اگر قدرتی داشتیم و می توانستیم که ابوعلی سینا، ابن نوح سیرافی، شاذان بن جبرئیل قمی و ... را زنده بکنیم و مثلاً از آنها بپرسیم که ای بزرگواران، به ما بگویید که مراسم عمامه گذاری تان را به دست کدام یک از آیت الله ها انجام دادید؟! ]با این که می دانند عمامه چیست و خودشان دستار بر سر می بستند و معنای عبارت آیتُ الله را هم می فهمند ولی[ قطعاً با تعجب، از ما خواهند پرسید که: مراسم عمامه گذاری چه مراسمی است؟! و آیت الله یعنی چه؟! و الی آخِر ... .

آیا حقیقتاً در خودِ اسلام، شرط و نشانه ی ((عالم دینی)) بودن یک شخص، حوزوی بودنِ آن شخص است؟! یعنی واقعاً در اسلام، نمی شود که کسی حوزوی نباشد و عالم دینی و فقیه شود؟! اگر شما خواننده ی محترم، جوابتان به این دو سؤال، به ترتیب مثبت و منفی است، مطمئن باشید که دیدگاهی به دور از انصاف و جوانمردی ابراز کرده اید ... !

به راستی در خودِ اسلام، فقاهت در علوم اسلامی چه شاخصه هایی دارد و فقیه به چه کسی می گویند؟! آیا تعریفی که ما امروز از اجتهاد و مجتهد در علوم اسلامی داریم، دقیقاً با تعریفی که خودِ اسلام از این مفهوم ها دارد، یکسان و منطبق است؟! آیا راه و سیستمی که ما امروز برای کسبِ علوم اسلامی درست کرده ایم، دقیقاً منطبق بر همان راه و سیستمی است که خودِ اسلام برای کسب علوم اسلامی طراحی کرده است؟! آیا واقعاً سیستمِ تحصیلاتِ علوم اسلامیِ ما، مورد تأیید قرآن، سنت و عقل است یا این که خودساز و بدعت وار است ]گرچه کاملاً با نیت خیر هم باشد![؟! اسلام به چه کسی عالم دینی می گوید؟! علم، متعلم و عالم، در قرآن، روایات و عقل، چگونه معرفی می شوند؟! و الی آخر ... . پیگیری و جواب منصفانه با خودِ شما خواننده ی گرامی ... !

اگر افراد بزرگوار حوزوی به این سخن بنده ی حقیر به دیده ی گستاخی و اهانت نگاه نکنند، باید بگویم که مدارس و حوزه های علمیه ای که ما امروز می بینیم، بیشتر شبیه به یک معبدِ کاهن پَرور یا یک کلیسای کشیش پَرور است تا یک محلِ درس و بحث و پژوهش! چرا؟! چون اسلام و دانش هایش نیامد که خود را از مردم جدا کند و همانند ارث یک شخص، در دست یک عده ی خاص با یک سیستم خاص برای یک سِری مقاصد خاص و تشریفاتی! قرار بگیرد و آنها نیز دین را به نام خودشان و برای خودشان اختصاصی و انحصاری کنند و در آن، چهارچوب هایی بدعت آلود ((به اسمِ دین)) برای ((دین)) پایه گزاری کنند و به خوردِ فکرِ توده های مردم بدهند! بلکه دین برای مردم و برای متن زندگی آن ها آمد و کسی حق ندارد که دین را به هر مصلحت و علتی هم که باشد، از متن زندگی مردم دور کند، بدعت به آن اضافه کند و ساختاری شبیه دیگر ادیان و مکاتب برای آن درست کند!

آری، اسلامِ عزیز، معبد و کاهن ندارد! اسلامِ اصیل، واتیکان و کشیش ندارد! اسلامِ حقیقی، مُغ، موبَد، خاخام و صوفی ندارد! بلکه ((عالِمِ دینی)) دارد؛ چرا؟! چون از فرهنگِ کتابِ دین یعنی قرآن و سنتِ صاحبان دین یعنی معصومین و رهنمود عقل سلیم، چنین سیستمی (یعنی دستگاه و سیستم روحانیت) برداشت نمی شود و حتی قرینه ای تاریخی هم برای شباهت وضع حوزه های علمیه ]در کل جهان اسلام[، با فرهنگ علمی-درسی-تحصیلیِ معصومین و یارانشان وجود ندارد! از فرهنگ و تعالیمِ اسلامِ اصیل، چنین بر نمی آید که فقط شخصی می تواند ((عالمِ دین)) نام بگیرد که ((حوزوی)) باشد یا عمامه بر سر بگذارد! از فرهنگِ اسلامِ اصیل و تعالیمِ همه ی انبیاءِ پیش از حضرت محمد صلی الله علیه و آله، چنین بر نمی آید که یک انسان برای آموختن آموزه های دینی و اسلامی و سپس عالمِ دینی شدن، باید حتماً در انحصار یک سیستم و آداب و رسوم خاص قرار بگیرد! من نمی خواهم با این حرف هایم سیستم ((دانشگاه)) را تأیید کنم، چون ]همچون حوزه های علمیه،[ سیستم دانشگاه ها نیز، شباهتی به فرهنگ علمیِ معصومین که هیچ، بلکه حتی شباهتی به یک سیستم درسیِ ((عقلانی)) هم ندارد.

یکی از نقد های عقلانی ای که به سیستم درسی حوزه های علمیه وارد است، این است که: با این که اصلی ترین متون اسلامی-شیعی قرآن و روایات هستند ولی در سیستم رسمی درسی حوزه های علمیه، هیچگاه علوم قرآن و علوم روایات جزءِ برنامه ی اصلی دروس حوزه های علمیه نبوده و نیست، بلکه ادبیات عرب، اصول فقه و فقه دروس اصلی شان است و گاهی هم گریزی به اخلاق و فلسفه می زنند ]و دیگر هیچ![، اما اخلاق و فلسفه هم چه اخلاق و فلسفه ای؟! اخلاقی که بیشتر از این که اسلامی باشد، آخوندی است، و فلسفه ای که بیشتر از آن که اسلامی باشد، یونانی است. استفاده از علوم قرآن و علوم روایات در حوزه های علمیه، فقط در جهت اصول فقه و فقه است و لا غیر! لذا چون نگاه همه جانبه ای به قرآن و روایات ندارند، در همین استفاده شان از قرآن و روایات در جهت اصول فقه و فقه، هر از گاهی به مشکل و بن بست برخورد می کنند ... ! به غیر از ادبیات عرب، اصول فقه، فقه، اخلاق و فلسفه، تمام فعالیت های علمی ای که علمای حوزوی شیعه درباره ی علوم قرآن و علوم روایات ]و دانش های اسلامی دیگر و علوم دیگر[ انجام داده اند و می دهند، خارج از برنامه ی رسمیِ درسیِ حوزه های علمیه بوده و می باشد، به عبارتی: به غیر از ادبیات عرب، اصول فقه، فقه، اخلاق و فلسفه، تمام فعالیت های علمی ای که علمای حوزوی شیعه درباره ی علوم قرآن و علوم روایات ]و دانش های اسلامی دیگر و علوم دیگر[ انجام داده اند و می دهند، به صورت شخصی ]یا در جایگاه و مراکزی دیگر[ انجام داده اند و می دهند، نه به صورت یک برنامه ی رسمی در سیستم تحصیلی حوزه های علمیه! حوزه های علمیه فقط چند سال است که به غیر از ادبیات عرب، اصول فقه، فقه، اخلاق و فلسفه، به صورت رسمی فعالیت های علمیِ قرآنی و روایی ]و دانش های اسلامی دیگر و علوم دیگر[ را به صورت یک برنامه ی درسیِ رسمی ]در مقاطعِ تحصیلیِ گوناگونشان[، آغاز کرده اند ... !

در غیر عقلانی بودن سیستم دانشگاهی نیز همین چند مثال بس که مثلاً: این چه سیستمی است که در آن شخصی که حداقل هجده سال مطالعه ی روش مند درباره ی علوم قرآن، حدیث و تفسیر یا فلسفه یا ادبیات نداشته است و فرضاً رشته اش مهندسی مکانیک بوده است، می تواند برای ارشد و دکتری این رشته پذیرش شود و آخِرِ سَر هم ارشد و دکتری علوم قرآن، حدیث و تفسیر یا فلسفه یا ادبیات بگیرد؟! این چه سیستمی است که در آن، شخصی که حافظ کل قرآن باشد، می تواند مدرک کارشناسی علوم قرآن و حدیث بگیرد؟! این چه سیستمی است که در آن، هیچ برنامه ی جامع، کارآمد و کریمانه ای برای دانشجویان علوم اسلامی و علوم انسانی وجود ندارد؟! این چه سیستمی است که رشته های علوم اسلامی در آن، وجود دارند ولی اعتبار دینی ای برایشان در حکومت و جامعه و حتی در خود دانشگاه نیز قائل نیستند؟! مگر غیر از این است که در جامعه ی امروزی ما، فقط یک عالم حوزویِ ملبس و معمم می تواند رهبری دینی و زعامت مذهبی مردم را به دست بگیرد؟! مگر غیر از این است که ]مثلاً[ در جامعه ی امروزی ما، فقط یک عالِمِ حوزوی می تواند به عضویت در خبرگان رهبری و فقهای شورای نگهبان در بیاید؟! مگر غیر از این است که در جامعه ی ما برای مردم اینطور جا انداخته اند که فقط یک شخص ((روحانی))، عالمِ دین است؟! نشان به آن نشان که اگر یک پیرمردِ عالِمِ دینیِ غیر حوزوی و غیر معمم، درباره ی یک مسأله ی شرعی یا دینی اظهار نظر کند و یک طلبه ی جوان بیست ساله هم در همان باره اظهار نظر کند، همگان برای سخن آن طلبه ی جوان حجیت دینی قائل می شوند نه آن پیرمرد غیر روحانی! خب اگر اصالت دینی یک سخن، وابسته به حوزوی بودن و معمم بودن گوینده ی آن است، پس چرا رشته های اسلامی را وارد دانشگاه کردید؟! و همچنین اگر اصالت دینی یک سخن، وابسته به حوزوی بودن و معمم بودن گوینده ی آن است، این اصالت را با چه استدلال و استنادی از قرآن، سنت و عقل اثبات می کنید؟! و در این باره از کدام قرینه در تاریخ و سیره ی معصومین و یارانشان استفاده خواهید کرد؟! و هزار و یک نقد دیگر به سیستم دانشگاهی رایج در ایران و تمامِ دنیا ... ! و هزار و یک نقد دیگر به سیستم حوزوی ... ! به راستی کدام قسمت از سیستم حوزوی و دانشگاهی ما و یا به طریق أولیَ کدام قسمت از سیستم تحصیلی ما، شبیه به مکتب علمی امام باقر و امام صادق علیهما السلام است؟! آیا اصلاً در آموزش و پرورشِ ما، ((اسلام)) وجود دارد ... ؟! و از این دست سؤالاتِ چالشیِ دیگر، هزار و یک سؤال دیگر ... !

من نه سیستم حوزوی را اسلامی می دانم و نه سیستم دانشگاهی را! نه تنها این دو سیستم را اسلامی نمی دانم بلکه از نظر ((اسلام))، اساساً چنین تقسیم بندی ای (یعنی تقسیم سیستم درسی، به حوزه و دانشگاه) اصلاً اصالت ندارد! آموزش و پرورشمان نیز اسلامی نیست! پس باید سیستم درسی و مطالعاتی ای را ایجاد کنیم که با فرهنگ قرآن، معصومین و عقل جور در بیاید و در آن علم و دین از یکدیگر و از جامعه جدا نباشند و بدعت، استکبار و جباریت در آنها جاری نباشد ]که البته چنین سیستمی جز در حکومت امام زمان علیه السلام ایجاد نخواهد شد، چون تا وقتی که در یک جامعه شهوت قدرت و محبوبیت، انفعال و بی دردی وجود و نفوذ دارد، اصلاح عمیق در هر چیزی غیر ممکن است[. ]من شخصاً با دیدگاه و ایده ی خودم، یک سیستم تحصیلاتی و آموزشی طراحی کرده ام که به نظر خودم نسبتاً جامع و پویا است، که ان شاء الله اگر توفیقی داشتم، در یک کتابِ دیگر یا در یک فرصتِ مناسبِ جداگانه، توضیحش خواهم داد.[

بنده با این سخنانم نمی خواهم بگویم که آموزش علوم دینی و اسلامی باید از بین برود، بلکه می خواهم بگویم: آموزش علوم دینی و اسلامی باید رکن و پایه ی همه ی آموزش ها قرار بگیرد و در دسترس همگان باشد. می خواهم بگویم: آموزش علوم دینی و اسلامی باید در متن تحصیلات، جاری باشد، اما نه به این معنا که مثلاً وسط درس معادله ی درجه سه ی ریاضی، شکیات نماز هم تدریس شود! بلکه منظورم این است که همه در معرض آموزش دین باید قرار بگیرند و همه باید مجتهد و فقیه شوند! این ها شعار نیست، بلکه این ها یک بخش از اهداف اسلام و تشیع است که همه به فقاهت دینی برسند، که همگان نگاه اصیلِ دینی به هستی داشته باشند، که همگان زندگی شان را آگاهانه بر محور دانش دینی پیش ببرَند.

 

قبل از توضیح دادن مباحث بعدی و برای عدم ایجاد سوء برداشت در مباحثِ قبل و پیشِ رو، باید این نکات مهم را متذکر بشوم که: یک- من تشیع را مجرای اسلامِ حقیقی و اصیل می دانم، لذا دائم نامشان را در کنار یکدیگر آورده ام و می آورم. دو- چهاردهمین معصوم و دوازدهمین امام یعنی حضرت حجت بن الحسن العسکری عجَّلَ اللهُ فرَجَه، به جز در ماجرای پس از شهادت پدر بزرگوارش، هیچگاه حضور علنی و آشکارایی نداشته است، به این معنا که: بارداری مادر بزرگوارش به او، وضع حملش توسط مادر بزرگوارش، دوران نوزادی اش و دوران طفولیتش تا سن 5 سالگی اش، امور و مراحلی پنهان بوده اند که در هر کدام از این امور و مراحل، امام حسن عسکری علیه السلام فقط اشخاص مشخصی را که از مقربان خاص خود می دانست و صلاح می دید که در این باره ها مطلعشان کند، خبردار می کرد و یا اجازه می داد که آن دُردانه فرزند را ببینند ]که برای اطلاع از جریان هر کدام از این مراحل، به منابع مربوطه مراجعه فرمایید[ و سرانجام نیز حضرت حجت بن الحسن ارواحُنا فِداه در ماجرای پس از شهادت پدر بزرگوارش، به اراده ی خداوند متعال وارد غیبت صغری و سپس وارد غیبت کبری گردید که تا زمان ظهور شریفش، غیبت کبری ادامه دارد. لذا بنده هر جا در این کتاب که از حضورِ علنی چهارده معصوم سخن گفته ام، منظورم زندگی امام زمان عجَّلَ اللهُ فرَجَه نیست. دیدارهایی هم که برخی از افراد با حضرت حجت علیه السلام در دو دوره ی غیبت صغری و کبرایش داشته اند و دارند، به خاطر دلیلی و بنا به عنایت و صلاح دیدِ خودِ آن حضرت بوده و می باشد و به صورت غیر علنی انجام شده است و می شود. چگونگیِ حضور امام زمان علیه السلام در این چهار دوره، چنین است: 1- از آغاز ولادت مبارکش تا شروع غیبت صغرایش را که عرض کردم. 2- ایشان در دوره ی غیبت صغری، برای حفظ جان مبارکش از شر دشمنان و حکومت وقت، پنهان بوده ولی نواب اربعه، نمایندگان ایشان بوده اند لذا همه ی کار های مربوط به نیابتشان از آن حضرت را با تقیه و پنهان کاری انجام می داده اند و شیعیان نیز به صورت مخفیانه و سِرّی، می توانستند از طریق این چهار نفر، با آن حضرت ارتباط های غیرِ مستقیم برقرار کنند، ارتباط های غیر مستقیمی به صورت های: نوشتاری (نواب اربعه، درخواست ها و سؤال های مکتوب شیعیان از امام زمان علیه السلام را به دست آن حضرت می رساندند و نهایتاً نیز پاسخ های مکتوب ایشان به آن نامه ها را، به دست آن شیعیان می رساندند. به این نوشته ها توقیع می گفتند. گاهی این توقیعاتِ امام زمان علیه السلام، خطاب به شخص یا اشخاصی بود و گاهی هم خطاب عمومی بود که به وسیله ی برخی از شیعیان، نسخه برداری می شد)، شنیداری (گاهی، شخصی که درخواست و سؤالی از امام زمان علیه السلام داشت، نواب اربعه پاسخ امام زمان علیه السلام را، به طرف مقابل به صورت شفاهی می گفتند) و به ندرت دیداری (افراد معدودی، به واسطه ی نواب اربعه، توانستند به دیدار حضوری آن حضرت شرفیاب شوند. در این دوره اگر شخصی توانسته که بدون واسطه ی نواب اربعه، به دیدارِ آن حضرت مشرَّف شود، بنا به دلیلی عنایتی از طرف حضرتش به آن شخص بوده، نه به معنای چیز دیگری!). 3- از شروع غیبت کبرایش تا ظهور شریفش، حضور دارد ولی حضوری ناشناس، گمنام، غیر علنی و بدون نماینده. این حضورِ ناشناس، گمنام و غیر علنیِ ایشان در این دوره که دوره ی طولانی ای هم می باشد، بنا به عللی است، از جمله: حفظ جان شریفش از شر دشمنان و حکومت ها، آزمایش شیعیان، مشخص شدن شیعیان خالص، ایجاد احساس نیاز فراگیر به وجود یک پیشوای معصوم و علل گوناگون دیگر ]که برای مطالعه ی بیشتر در این باره به مباحث فلسفه ی غیبت امام زمان علیه السلام و فایده ی امامِ غایب، به منابع معتبر مراجعه بفرمایید[. ایشان در این دوره، هیچ نماینده ای ندارد و شیعیان در این دوره باید به صورت معنوی با آن حضرت ارتباط برقرار کنند. در این دوره اگر شخصی توانسته به دیدارِ آن حضرت مشرَّف شود، بنا به دلیلی عنایتی از طرف حضرتش به آن شخص بوده، نه به معنای چیز دیگری! 4- آن حضرت، از ظهور شریفش به بعد، در میان مردم حضور علنی و آشکارا خواهد داشت و به راحتی می توان به گونه های مختلف، با آن حضرت ارتباط برقرار نمود. اللهم اجعلنا من خیر أنصاره و أعوانه و شیعته. سه- اگر من از ((حضور)) معصومین سخن می گویم، منظورم ((حضور علنی آن بزرگواران در جامعه است))، نه به این معنا که آن حضرات حضورشان با درگذشتشان پایان بپذیرد، بلکه شکی نیست که آن حضرات حتی اگر فوت هم کرده باشند اما ((وجود)) و ((حضور)) شان همیشه در دسترس انسان ها است و همه ی انسان ها می توانند با آن بزرگواران ارتباط معنوی برقرار کنند و واکنش این ارتباطشان را از جانب آن حضرات، درک نیز بکنند. ((حضور))، می تواند ((جسمانی)) باشد و ((غیرِ جسمانی)). ((وجود)) و ((حضور)) معصومین علیهم السلام، اشرف، ارفع و افضل از این است که بخواهیم آن حضرات را محدود به ((جهان ماده)) بدانیم. نه تنها معصومین بلکه وجود و حضور هر انسان دیگری نیز، محدود در ((جسم)) اَش نیست، بلکه ((جسم)) هر انسانی وسیله ای است که ((وجود)) و ((حضور)) آن انسان، با ((عالم ماده)) سنخیت واضح پیدا کند. پس چه بسا انسانی از طریق حضور غیر جسمانی، در ابعاد دیگری از جهان ماده حضور داشته باشد. وجود و حضورِ جسمانی فقط یک لایه از وجود و حضور است نه تمامِ وجود و حضور. پس کسی که ظاهراً فوت کرده است هم باز ((وجود)) و ((حضور)) دارد ولی این وجود و حضورش، در بعد جسمانی قابل درک نیست بلکه در ابعاد دیگر که فراتر از بعد جسمانی اند، قابل درک می باشد. به امر و اجازه ی خدای تعالی، وجود و حضور هیچ انسانی از بین نمی رود، دیگر چه رسد به این که این انسان، یک انسان معصوم هم باشد، که به طریق اولی ((وجود)) و ((حضور)) معصومین، نسبت به دیگر مخلوقات و انسان ها، آزاد تر و قوی تر است، چون آن حضرات بیشترین سنخیت را با ((حق)) دارند. خدای تعالی، صاحب ((حق))، ((وجود)) و ((حضور)) است و به امر او هر چیزی که بیشتر، با ((حق)) سنخیت ایجاد کند، قائم تر و پویا تر خواهد بود. در ماسِویَ الله، سنخیت مند ترین ((وجود)) ها نسبت به ((حق))، قرآن و محمد و آل محمد علیهم السلام اند. قرآن، روحِ حق است و محمد و آل محمد، روحِ قرآن اند. هر چه یک انسان، همه ی ابعاد وجودش را بیشتر تزکیه کند، دانش الهی را بیشتر دارا باشد و در زندگی اش به این دانش ((عمل)) کند، احاطه و قدرت وجودی و حضوری اش قوی تر، عالی تر و وسیع تر خواهد بود. به اراده ی خدای تعالی، عالی ترین وسیله ی تزکیه و دانش الهی، قرآن مجید است و روح قرآن، محمد و آل محمد علیهم السلام اند. به عبارتی دیگر: این بزرگواران، قرآن ناطق اند. لذا هیچ موجودی به اندازه ی محمد و آل محمد علیهم السلام، ((الهی)) نیست و نخواهد بود. به همین دلیل، هر موجودی که بخواهد به وجود و حضورش بیشتر ((ارتقاء)) ببخشد، باید رضایت و محبتِ محمد و آل محمد علیهم السلام را بیشتر و بیشتر به دست بیاورد. این نکته را نیز باید بیان کنم که: جسم محمد و آل محمد علیهم السلام حتی پس از فوت کردنشان نیز، نمی پوسد و از بین نمی رود و ما موظیم که به جسدشان و قبرشان و حتی به هر چیزی که به آن بزرگواران تعلق داشته و دارد، احترام بگذاریم. چهار- هر جا که از اصطلاحاتِ ((شخص معصوم))، ((معصوم)) و ((معصومین)) استفاده کرده ام، منظورم معصومینِ به غیر از ((چهارده معصوم))، نبوده است، چون: 1- اشرف، اعلم و افضلِ تمامِ معصومین، چهارده معصوم اند (یعنی پیامبر خاتم، امیرالمؤمنین، حضرت زهراء، امام حسن مجتبی، امام حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام کاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادی، امام حسن زکی عسکری و امام مَهدی، سلام الله علیهم. 2- فضای بحث های من در این کتاب، بر مبنای فضای فکری جهانِ شیعه و برای جهانِ شیعه است.

در اسلام و تشیع، چه در دوره ی حضور پیامبر خاتم و یازده امامِ پس از ایشان صلوات الله علیهم و چه در دو دوره ی غیبت صغری و کبرای امام زمان علیه السلام، اشخاص غیر معصومی حق سرپرستی امور دینی مردم را دارند که لیاقت دینی و علمی شان اثبات شده باشد، به این معنا که:

1) در دوره ی حضور پیامبر خاتم و یازده امامِ پس از ایشان علیهم السلام، آن حضرات، به شکل بی واسطه کسانی را به عنوان نمایندگانِ خود اعلام می کنند و اگر شرایط اقتضاء کرد، آن نمایندگان هم به صورت آگاهانه افرادی را به عنوان نمایندگانِ خود در مناطق و جایگاه های گوناگون قرار می دهند؛ مثلاً: امیرالمؤمنین علیه السلام بی واسطه مالک اشتر رضوان الله علیه را به سرپرستی مصر گماشت و مالک اشتر نیز که واسطه ی ایشان با مردم آن منطقه بود، به صورت آگاهانه افرادی را به عنوان نمایندگان خود در مناطق و جایگاه های گوناگونِ مصر قرار داد. لازم به تذکر است که: منظورم از این نمایندگان، آن دسته از نمایندگان ((بی واسطه)) و ((با واسطه)) ی پیامبر و امامانِ اهل بیت علیهم السلام هستند که تا آخر عمرشان از خطِ پیامبر و امامانِ اهل بیت علیهم السلام، منحرف نشدند و از دستورات آن بزرگواران اطاعت کردند، که این گونه افراد را می توان نمایندگان حقیقی آن حضرات دانست، نه منحرف شدگان و سرپیچی کنندگان!

2) در دوره ی غیبت صغرای امام زمان علیه السلام، الف) آن حضرت، بی واسطه نُوّاب أربعه (یعنی عثمان بن سعید عَمری اسدی، محمد بن عثمان عَمری اسدی، حسین بن روح نوبختی و علی بن محمد سَمُری) رضوان الله علیهم را به سرپرستی شیعیان گماشت و آن چهار نائب نیز که واسطه ی آن حضرت با شیعیان بودند، به صورت آگاهانه افرادی را به عنوان نمایندگان خود در مناطق و جایگاه های گوناگون قرار دادند. لازم به تذکر است که: منظورم از این نمایندگان، نواب اربعه به اضافه ی آن دسته از نمایندگان ((با واسطه)) ای هستند که تا آخر عمرشان از خطِ پیامبر و امامانِ اهل بیت علیهم السلام، منحرف نشدند و از دستورات آن بزرگواران اطاعت کردند و نیابت نواب اربعه را نیز قبول داشتند و دستورات آنان را اطاعت کردند که پس از نواب اربعه، این گونه افراد را نیز می توان نمایندگان حقیقی آن حضرت دانست، نه منحرف شدگان و سرپیچی کنندگان! ب) عالِمان بزرگواری نیز بوده اند که بدون این که ما در متون تاریخی و روایی نص مشخصی بر سفارشِ مرجعیتشان از طرفِ شخصِ معصوم ببینیم، اما در قبل از غیبت صغری و در غیبت صغری مورد رجوع شیعیان در مباحث دینی بوده اند، بدون آن که از هر نظر مانعی برای مرجعیتِ سزاوارشان باشد؛ از دیگر ویژگی های چنین عالمانی این است که: تا آخر عمر در خط پیامبر و امامانِ اهل بیت ماندند و دستورات آن بزرگواران را اطاعت کردند و اگر مرجعیتشان در غیبت صغری نیز واقع شده، در کنار ویژگی های قبل، این ویژگی را نیز داشته اند که: سفارتِ نواب اربعه را قبول داشتند و تابع و مطیعِ آنها بودند.

3) در دوره ی غیبت کبرای امام زمان علیه السلام، سرپرستی دینی شیعیان از مجالس علوم دینی و دارالعلم ها شروع شد و در حوزه های علمیه ادامه داده شد ولی در این مرحله نیز باید بحث لیاقت دینی و علمی را مجدداً مطرح کنیم چون در اسلام و تشیع، چه در دوره ی حضور علنی معصوم و چه در دوره ی غیبت معصوم، کسی حق سرپرستی امور دینی مردم را دارد که لیاقت دینی و علمی اش اثبات شده باشد، به این معنا که: الف) برای دوره ی حضور پیامبر و یازده امامِ پس از ایشان علیهم السلام و دوره ی غیبت صغرای امام زمان علیه السلام، بیان کردم که نقش آن حضرات درباره ی انتخاب نمایندگانشان در این دو دوره چگونه بوده است، ب) ولی در دوره ی غیبت کبرای امام زمان علیه السلام که این شخصِ معصوم در غیبت تامه به سر می بَرَد، دیگر نماینده ی خاص و عامی هم نخواهد داشت. چرا؟! چون آن حضرت در دوره ی غیبتِ کامل به سر می بَرَد و تا زمان ظهور شریفش، حضور علنی ای همچون امامانِ معصومِ قبل از خودش[2] یا غیبت صغرای دیگری نخواهد داشت که بخواهد به صورت رسمی نماینده ی خاص یا عام هم برای خودش تعیین کند. در قرآن، روایات، تاریخ تشیع و فقه تشیع نیز اصلاً چیزی به اسم ((نیابت عام از امام زمان علیه السلام)) وجود ندارد که آن حضرت بخواهد مصادیق کلی و جزئی ای هم برایش تعیین کند. آن چیزی هم که درباره ی سرپرستی دینی مسلمانان در قرآن، روایات، تاریخ تشیع و فقه تشیع وجود دارد که البته شرحش هم محل تأمل است، بحث مرجعیت دینی است که اصلاً هیچ ربطی به ((نیابت از امام زمان علیه السلام)) ندارد، چون اولاً نیابت خاص از امام زمان، هم زمان با اتمام غیبت صغری، پایان یافت، ثانیاً در قرآن، روایات، تاریخ تشیع و فقه تشیع اصلاً چیزی به اسم ((نیابت عام از امام زمان علیه السلام)) وجود ندارد که حضرت حجت علیه السلام بخواهد مصادیقی هم برایش تعیین کرده باشد.

در این باره، روحانی مشهور عربستانی، شیخ علی دهنین، از آیت الله میرزا جواد تبریزی ]از مراجع تقلید مشهور قم[ چنین نقل می کند:

خدمت مرحوم میرزا جواد تبریزى(قدس سره) رسیدم و چون بحث خارج خمس را مشغول بودم، در خصوص نیابت عامه ی فقیه سؤال کردم که حضرتعالى خود را نایب عام امام(علیه السلام) مى دانید؟

ایشان(قدس سره) لبخند ملیحانه اى زد و گفت: خیر! گفتم: بعضى آقایان در مباحث خود، بزرگان را نایب عام مى دانند و فعلاً کارى که شما مى کنید همین است. فرمودند: خیر! من به عنوان نایب عام کارى را انجام نمى دهم. من به عنوان آنکه مى توانم یک تکلیف را ادا کنم اقدام به آن مى نمایم، نسبت به ما حسن ظن هست ما هم به تکلیف عمل مى کنیم و هرچه انجام مى دهیم به اعتبار وظیفه اى است که بر عهده ی ما قرار داده شده است، اما اینکه من خود را نایب امام(علیه السلام) بدانم و تصرف کنم، خیر! ما از باب اداى تکلیف و انجام تکالیف تصرف مى کنیم و سعى مى کنیم مرضىّ امام زمان(علیه السلام)باشد ان شاء الله تعالى. امید است که این اداى وظیفه مورد رضایت ولى عصر(علیه السلام)باشد، من نایب عام امام (علیه السلام) نیستم، فقط خدمتگذار هستم و تا آن وقت که تکلیف داشته باشم عمل مى کنم و خود نمى توانم این مسئولیت را از خودم سلب کنم، خداوند به من توفیق دهد این امانت را به مقصد برسانم. تنها یک تکلیف است که از دست ما بر مى آید و باید آن را ادا کنیم. از این باب، متصدى بعضى امور هستیم و هر کارى را هم که انجام مى دهیم محدود است.[3]

در نوشته های قبلی ام، گفته ام که: در قرآن، روایات، تاریخ تشیع و فقه تشیع اصلاً چیزی به اسم ((نیابت عام از امام زمان علیه السلام)) وجود ندارد. درباره ی این عبارتِ ((فقه تشیع)) باید این توضیح را بدهم که: من ((فقه تشیع)) را با ((فقه شیعه)) مساوی نمی دانم، به این معنا که: من برای دوره ی حضور پیامبر و یازده امامِ پس از ایشان علیهم السلام و دوره ی غیبت صغرای امام زمان علیه السلام، دستوراتِ مستقیمِ فقهیِ آن حضرات بر اساسِ قرآن، الهام الهی، سنتِ خودِ آن حضرات و عقل، ((فقه تشیع)) می باشد و در دوره ی غیبت کبرای امام زمان علیه السلام نیز آن دسته از موضوعات فقهی را که همه ی یا اکثر بزرگ ترین علمای دینی شیعه، در آن ها وحدت نظر دارند، ((فقه تشیع)) می دانم، مانند: واجب بودنِ پوشیده بودنِ تمامِ جسمِ زنِ مسلمان به جز صورتش و دو دستش تا مچ در برابر مرد نامحرم، واجب بودنِ رجوعِ عوام به مرجع تقلید در مسائل فقهی، حرام بودنِ تقلید در اعتقادات و ...، ولی آن دسته از موضوعات فقهی را که میان علمای دینی شیعه، مطرح و مورد بحث است اما بزرگ ترین علمای دینی شیعه، در آن با همدیگر اختلاف نظر دارند، ((فقه شیعه)) می دانم، مانند: نیابت عام از امام زمان علیه السلام، واجب بودنِ اجبار حجاب بر زنان توسط حکومت اسلامی، جایز نبودنِ حضور زنانِ مسلمانِ تماشاچی در ورزشگاه ها و ...، لذا در ((تشیع))، هیچ عالم دینی و فقیهی حق و اجازه ندارد که نظر و استنباط شخصی خویش را که جزء ((فقه شیعه)) است، جزءِ ((فقه تشیع)) به حساب آوَرَد، یا به عبارتی دیگر: در ((تشیع))، هیچ عالم دینی و فقیهی حق و اجازه ندارد که نظر و استنباط شخصی خویش را که جزء ((فقه شیعه)) است، ((به اسمِ اسلام)) تمام کند. مورد دیگر، این که: من ((تاریخ تشیع)) را با ((تاریخ شیعه)) مساوی نمی دانم، به این معنا که: من ((تاریخ تشیع)) را تاریخِ هر آنچه که به زندگانی و وجودِ محمد و آل محمد صلوات الله علیهم أجمعین مربوط است می دانم، مثلاً مانند: تاریخِ هر آنچه که به زندگانی و وجودِ حضرت محمد، امام رضا و حضرت معصومه علیهم السلام مربوط است، یا اگر بخواهم در این باره، مثال های جزئی بزنم، مثلاً مانند: نقش امیرالمؤمنین و حضرت زهراء علیهما السلام در نگاهداشت قرآن کریم، نسبت ائمه ی اطهار علیهم السلام با تفسیر قرآن کریم و جایگاه مهدی موعود عجَّلَ اللهُ فرَجَه در تاریخ جهان، و ((تاریخ شیعه)) را تاریخِ هر آنچه که به زندگانی شیعیان مربوط است می دانم، مثلاً مانند: زندگانی کمیل بن زیاد نخعی رضوان الله علیه، خدمات دینی اصحاب ایرانی امام جواد علیه السلام و نقش شیعیان در جنگ های صلیبی، و مورد آخِر، این که: منظورم از ((روایات))، همه ی ((روایات صحیح سندی-متنی یا صحیح متنی)) از منظرِ ((علومِ حدیثِ)) شیعی است، چه این ((روایات)) در منابع روایی شیعی نقل شده باشد، چه در منابع روایی سنی و چه حتی در منابع تاریخی.

با توجه به پژوهش های تاریخی ام: تا قبل از ایجاد نهاد روحانیت، در میان شیعیان عموماً کسانی به سرپرستی امور دینی مردم دست می یافتند که شایستگی های دینی و علمی شان اثبات شده بود. چرا؟! چون در میان شیعیان، عالم دینی شدن تشریفات و انحصاری سازی های امروزه را نداشت و ملاکشان ایمان، تقوی، عمل صالح و دانش دینی وسیع و عمیق بود اما از زمان شکل گیریِ نهاد روحانیت تا کنون، که این نهاد سرپرستی امور دینی مردم را بر عهده گرفته است، تدریجاً تشریفات و انحصاری سازی هایی را در درون خود به وجود آورده است که آن دسته از افرادی در جامعه که در این تشریفات و انحصاری سازی ها ]یا بهتر است بگویم: در نهاد روحانیت[ قرار نگرفته باشند، عملاً پایگاه اجتماعی و وجهه ی متصدی شدنِ سرپرستی رسمی امور دینی جامعه را در میان توده های مردم، دارا نیستند. تشریفات و انحصاری سازی هایی همچون: لزوم حوزوی بودن، لزوم معمم و یا حداقل ملبس بودن، لزوم عضویت رسمی در نهاد روحانیت و حوزه های علمیه، پایبندی به سبک زندگی طلبگی-آخوندی و الی آخر. خب پس حالا که نهاد روحانیت قدرت و نفوذ دارد و اختصاصی سازی هایی برای خودش دارد، باید نهایت قدرت خود را به کار ببَرَد که کسانی را که خارج از سیستمش هستند و ظرفیت و نبوغِ عالم دینی شدن را دارند، پیدا کند و به عضویتِ دستگاه خود دربیاورَد که در صورت تعلل در این کار، نهاد روحانیت مسلّماً مرتکب گناه و کم فروشی شده است. در حال حاضر نیز که نهاد روحانیت، حکومت تشکیل داده است و قدرت و نفوذش چندین برابر بیشتر شده است، هم خودش و هم حکومتش باید چندین برابر بیشتر، قدرت خود را به کار ببَرَند که کسانی را که خارج از نهاد روحانیت هستند و ظرفیت و نبوغِ عالم دینی شدن را دارند، پیدا کنند و به عضویتِ دستگاه روحانیت دربیاورَند که در صورت تعلل در این کار، هم نهاد روحانیت و هم حکومتی که تشکیل داده، مسلّماً مرتکب گناه و کم فروشیِ بسیار بیشتری شده اند.

]قصدم اهانت نیست، اما،[ هرچه از زمان های گذشته به زمان حال نزدیک می شویم، میزان شیطنت ها و ناشایستگی هایی که در میان طلاب و روحانیون می بینیم، بیشتر شده است. چرا؟! چون از زمان ایجاد نهاد روحانیت تا به حال، تدریجاً جامعه به جایی رسیده است که دیگر مردم یک شخص را از میزان ایمان، تقوی، عمل صالح و دانش و فهم دینی وسیع و عمیقش به ((عالم دینی بودن)) نمی شناسد، بلکه در حال حاضر، معیار اکثر افراد جامعه در تشخیص عالم دینی بودنِ یک شخص، این است که او حوزوی، معمم و یا حداقل ملبس، عضو رسمی در نهاد روحانیت و حوزه های علمیه، پایبند به سبک زندگی طلبگی-آخوندی ]یا مثلاً تحصیل کرده ی یکی از شهر های مقدس، دارای ریش بلند یا دلنشین![ و از این قبیل موارد باشد. اگر هم خواستند و یا توانستند، در درجات بعدی، یک سَری هم به میزانِ ایمان، تقوی، عمل صالح و دانش و فهم دینیِ آن شخص می زنند ... ! در حال حاضر چون در نهاد روحانیت، قدرت و نفوذِ فراوانی وجود دارد، دیگر همچون گذشته ها نباید انتظار داشته باشیم که اکثراً افرادِ مشتاق و مخلص وارد آن شوند و عالم و آگاه هم خارج شوند ... ! نه به این معنا که قدرت و نفوذ، بد باشد، بلکه قدرت و نفوذ اگر در راه خیر استفاده شود، بسیار هم خوب و صواب است ولی شکی نیست که ناشایستگی، بد است، چه در قدرت و نفوذ باشد و چه در هر چیزِ خیرِ دیگری، اما ناشایستگی وقتی بد ترین است که ((به اسمِ دین)) انجام و تمام شود ... !

با وجود این توضیحات، اما از آغاز شکل گیری نهاد روحانیت در میان شیعیان تا کنون، الحمدلله مراجع دینی و فقهی حوزوی شیعه و دیگر علمای دینی بزرگ حوزوی شیعه نیز همچون مراجع دینی و فقهی کهن شیعه و دیگر علمای دینی بزرگ کهن شیعه، علمایی سلیم النفس، با تقوی، با نبوغ، دانشمند و شایسته هستند، گرچه نقد هایی هم از جهات گوناگون به آنها وارد است، همچون نقد هایی که به علمای دینی کهن شیعه نیز وارد است، همچون نقد هایی که به علمای دینی مذاهب، ادیان و مکاتبِ دیگر وارد است و همچون نقد هایی که به هر انسانِ غیرِ معصومِ دیگری وارد است.

پس خواننده ی گرامی متوجه شد که: قیومیت و کفالت دینی جامعه را نباید صِرفِ یک جریان و قشر خاص ]مثلاً نهاد روحانیت، انجمن فلان، حزب فلان و غیره[، به صِرفِ یک صنف بودنش در دست داشته باشد و به همچنین نه تنها اصلی ترین شروطِ عالمِ دینی شدنِ یک شخصِ شیعه، میزانِ بالای ایمان، تقوی، عمل صالح و دانش و فهم دینیِ آن شخص است بلکه دین و مباحث دینی نیز باید در مُشت همگان قرار داشته باشد اما همگان نه فقط در حوزه های علمیه، بلکه همگان در همان جایی که هستند و با همان آزادی ای که باید داشته باشند. ]خب شاید برایتان این سؤال پیش بیاید که: در این صورت، دیگر چه فرقی میان حوزه های علمیه و غیر حوزه های علمیه وجود دارد؟! جواب: اگر کسی بنا به هر دلیل نخواست و یا نتوانست که در سیستم حوزه های علمیه قرار بگیرد، فرصتِ قرار گرفتن در جایگاهِ رسمیِ عالم دینیِ جامعه را از دست ندهد.[ صد البته منظورم از آموزش دین و مباحث دینی برای همگان و تمامِ تحصیل کنندگان، این دینی نیست که ما امروز آن را درست کرده ایم، بلکه منظورم همان دین و مباحث دینی ای است که قرآن و روایات ]خصوصاً روایات مهدویه[، رنگ و بویش را به ما می فهمانند! و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ... !

من با این سخنانم نمی خواهم بگویم که آموزش علوم دینی و اسلامی نباید در یک مکانِ مشخص و با نام و با برنامه برگزار شود یا کسی حق ندارد عمامه بر سر بگذارد یا عبا بر تن کند، بلکه می خواهم بگویم که برای آموزش علوم اسلامی، آداب تراشی و سنت سازی نکنید! دایره ی فقیه پروری را تنگ و خصوصی سازی نکنید! چیز هایی را که در اسلام وجود ندارد، ((به نامِ اسلام)) برای مردم عادی سازی نکنید! مقدس سازی نکنید ... !

دو نمونه از مقدس سازی ها را اگر بخواهم بگویم، همین عبارات غلط ((لباس مقدس روحانیت)) و قضیه ی ((مبارکه بودنِ)) مدارس علمیه است. من نمی خواهم بگویم کسی حق ندارد عمامه بر سر بگذارد و قبا و عبا بر تن کند، بلکه می خواهم بگویم همین سبک لباس پوشیدنی را که پیشوایانِ معصومِ اسلام و تشیع داشته اند، خلفای جور و حکمرانانِ ستمگرِ هم عصرشان نیز داشته اند، پس ما نمی توانیم ادعا کنیم که پوشیدنِ یک نوع لباسِ خاص به صِرف این که آن لباس را بپوشیم، قداست آور است! حالا می خواهد این پوشش، لباسِ مخصوصِ روحانیون باشد یا لباس فوتبال یا هر لباس و پوشش دیگری! چنین هم نیست که هر نوع لباسی، در اسلام مقبول باشد، بلکه ]در حالت کلی[ لباسی مورد تأییدِ شرعِ اسلام است که حافظ عفت زنان و مردان، مانع از دیده شدن بدن و اندامشان و محکم باشد (یعنی حدودِ قرآنی اش رعایت شود)، پس هر پوششی که واقعاً به این شاخصه ها نزدیک تر بود، اسلامی تر است. مسأله ی بعد، این که: در اسلام، یک مکان نیز به صِرف این که یک مکان باشد، قداست و برکت ندارد، بلکه

در قول مشهور و حکیمانه نیز گفته اند: (( شرفُ المکانِ بالمکینِ ))[4]، (( شرافت هر مکانی به صاحبِ آن مکان است ))،

لذا اگر ما شیعیان، مثلاً قائل به قداست و مبارک بودن سرزمین کربلاء هستیم، چون این دیار به امام حسین علیه السلام منتسب است و این امام پاک هم هیچگاه به عصمتش خللی وارد نمی شود، پس از این جهت کربلاء تا کربلاء است، به دلیل انتسابش به این امام پاک و بزرگوار، دارای شرافت است، ولی این قضیه درباره ی اکثریت انسان های در طول تاریخ تا به قیامت، که انسان های غیر معصوم هستند صدق نمی کند، به این ترتیب که یک مکان تا وقتی که در اختیار یک انسانِ با تقوی است، شرافت دارد، ولی اگر همین مکان به دست کسی بیفتد که ضد تقوی است، از شرافت ساقط می شود، پس مثلاً یک مدرسه ی علمیه که به طلاب تعلق دارد، اگر طلابِ عامل به اسلام در آن درس خواندند، مبارک است، ولی اگر به دست طلابی افتاد که عامل به اسلام نیستند، دیگر چه برکتی دارد ]و لو وسطِ شهر مقدس کربلاء هم باشد![ ... ؟!؟! جهت ها را نباید با همدیگر اشتباه بگیریم و قاطی بکنیم ... !

اسلام به صِرفِ حرف زدن و یا نمایش بازی کردن نیست، بلکه کسی در اسلام، مقدس، مبارک و شریف است که با تمام جوارح و جوانحش به دستورات اسلام عمل کند ... . خداوند در این قانونِ الهی با احدی هم تعارف ندارد. اسلام که بازیچه نیست، برادر و خواهر گرامی!

دنباله ی سخن پیشینم، این که: من قائل به این هم نیستم که در اسلام، عالِم دینی بودن، مرجعیت، حکومت و رهبری دینی وجود ندارد، بلکه می گویم که تمام این آسیب ها و آفت هایی را که گفتم و در ادامه نیز خواهم گفت، حتی نباید در سیستم عالِم دینی شدن، مرجعیت، حکومت اسلامی و رهبریِ دینی نیز سرایت و نفوذ کنند و عادی بشوند!

در ادامه ی طرح مطلب تاریخچه ی ((روحانیت)) در شیعه، این که: تمام بزرگان و دانشمندانِ دینیِ شیعه تا  قبل از عهد صفویان، ((عالِمِ دینی)) نام داشتند، نه ((طلبه))، ((روحانی)) و ((آخوند))؛ فراگیری علوم دینی طریقت انحصاری، مخصوص و ویژه ای نداشت و عملاً چیزی به اسمِ ((روحانیت)) نیز وجود نداشت و در طریقِ علوم اسلامی بودن برای افراد، وضعیت، دستگاه و سیستم خاص و ویژه ای را نمی طلبید که مثلاً: کسی که می خواهد عالم دینی شود، باید بیاید پیش ما و به ثبت نام جایی به نام حوزه ی علمیه در بیاید و لاغیر، وگرنه مُلّا نمی شود! لذا بنده قائلم به این که اصالتاً بخش عظیمی از این مجتهدینِ بزرگوارِ در طولِ تاریخِ علمیِ مذهبمان (قبل از صفویان) را نمی توان ((روحانی)) و ((حوزوی)) نام نهاد.

حتی هرچه هم رو به گذشته برگَردیم، یعنی منظورم از زمان هایی است که هر کدام از این عباراتِ ((حوزه / حوزه ی علمیه))، ((طلبه)) ]که ریشه اش از کلمه ی طالب است[ و ((آخوند / روحانی)) رسماً در میان علماء و مردم شروع شد و جا افتاد ]که چند قرن نیز از آنها می گذرد[، طبعاً علماء و مردمِ آن عصر ها، دقیقاً همین فهم و معنایی را که ما الآن از این عبارات در ذهن داریم، در ذهنشان نداشته اند، یعنی می خواهم بگویم که در آن دوره های زمانی، فهم و دید آنها از این عبارات، دقیقاً منطبق بر فهم و دید امروزِ من و شما از این عبارات نبوده است. احتمالاً مثلاً این عبارتِ ((حوزه))، ریشه اش به عبارت ((حوزه ی حدیثی)) برگردد، چون ما در سده های نخستِ اسلام، سه حوزه ی حدیثی مشهور و کلان برای شیعیان داشتیم: حوزه های حدیثیِ کوفه، قم و بغداد[5] که ]به جز شهر های بسیارِ دیگر[ سه شهرِ بسیار مهمِ شیعیان برای شنیدن روایات و احادیث، بیان کردن روایات، نوشتن روایات، تطبیق روایات، گرفتن اجازه ی نَقلِ روایات و دیدار با علمای بزرگِ روایت و حدیث بوده اند. خُب احتمالاً بَعد ها عبارات ((حوزه ی علمیه / مدرسه ی علمیه / حوزه به معنای امروزِ آن)) از همین عبارات ((حوزه ی حدیثی / حوزه ی علمی / حوزه)) گرفته شده اند. ولی این کجا و آن کجا ... ؟! حالا شما اگر می خواهید تفاوت این عبارات با همدیگر را بیشتر متوجه شوید، بیایید تاریخچه و شاخصه های عبارت ((حوزه)) به معنای امروزی اش را با تاریخچه و شاخصه های عبارت ((حوزه)) به معنای گذشته هایش، مقایسه کنید ... ! تاریخچه و شاخصه های عبارت ((طلبه)) به معنای امروزی اش را با تاریخچه و شاخصه های عبارات ((طالب / محصل)) به معنای گذشته هایش، مقایسه کنید ... ! تاریخچه و شاخصه های عبارات ((آخوند / روحانی)) به معنای امروزی اش را با تاریخچه و شاخصه های عبارت ((عالِم دینی)) به معنای گذشته هایش، مقایسه کنید ... ! پیگیری منصفانه و قضاوت عادلانه در این باره با خود شما خواننده ی گرامی ...

روحانیت (الهی شدن) به معنای لغوی اش در اسلام، مفهومی است که با ایمان، تقوی، عمل صالح و دانش دینی حاصل می شود، نه صرفاً با سازمان و اداره درست کردن به نامِ روحانیت و از این قبیل اسم ها! روحانیت به معنای لغوی اش، با عملِ همه جانبه به دستورات دین حاصل می شود نه صرفاً با دستار نهادن بر سَر و لباده و عبا نمودن بر تَن و از این قبیل أعمال! ای بسا معممینی که بر خلاف اسلام عمل کرده اند ... ! ای بسا حوزه ها و مدارس علمیه ای که فقط ((آقای دستور بده و همیشه استاد!)) تربیت کرده اند ... !

ما در اسلام، روحانیتِ اصطلاحی نداریم، بلکه روحانیتِ لُغَوی داریم، دلیلش هم این است که روحانیتِ لُغَوی، از قرآن، سنت، عقل و تاریخ و سیره ی معصومین و یارانشان قابل برداشت است، اما روحانیتِ اصطلاحی، این گونه نیست.

و اما دنباله ی بحث پیشینم این که: من نمی خواهم که تاریخچه ی آموزش علوم اسلامی را در تاریخ، با یک خط کش دقیقاً به دو نیم یعنی قبل از صفویان و بعد از صفویان تقسیم کنم، چون قرار گرفتنِ فراگیریِ علوم دینی در سیستمی ویژه به نام ((حوزه ی علمیه)) امری نبود که یک شبه و دقیقاً توسط یک نفر صورت پذیرفته باشد، بلکه ظرفیت هایش در ابعاد و عوامل مختلف، تدریجاً از قبل نیز شکل گرفته بود.

به جا است که در تکمیل موضوع اصالتِ ریشه ایِ غیرِ اسلامیِ حوزه های علمیه در جهان اسلام، این سخن دکتر علی شریعتی را در اینجا ذکر کنم:

علی شریعتی بارها تأکید می‌کرد که در اسلام، به جای روحانی، عالِم دینی وجود دارد. وی اعتقاد داشت که ((روحانی)) چیزی مقتبس از تعالیم مسیحی قرون وُسطیَ بوده که با ظهور سلطنت صفوی، در قبای ((ملا)) و ((آخوند)) بر اسلام تحمیل شده‌است؛ لذا همچنانکه دین مسیحی قرون وسطی را یکی از علل بی‌اعتمادسازی دین در قرون حاضر می‌دانست، روحانیت اسلامی را نیز یکسره مردود می‌دانست و عنوان ((عالِم دینی)) را شایسته ی نشاندن بر جایگاه روحانیتِ خرافیِ کنونی می‌دانست.[6] وی در یکی از نوشته‌هایش چنین می‌نویسد: من غیر از اینکه اساساً اصطلاح «روحانیت» را یک اصطلاح اسلامی و شیعی نمی‌دانم و معتقدم این اصطلاح اخیراً از مسیحیت گرفته شده و در متون اسلامی ما چنین کلمه‌ای بدین معنی نیامده ‌است، بلکه در اسلام به جای روحانی و جسمانی، ما عالِم داریم و متعلم و بنابراین باید به جای روحانی گفت «عالِم اسلامی». (سخنش ادامه دارد...).[7]

خلاصه آن که: اصل اصطلاح و قشری که ما امروز خصوصاً برای دین اسلام، از آن به ((روحانیت)) تعبیر می کنیم، برگرفته و اقتباس شده از مناصب مشابه خودش در ادیان غیر یکتاپرستانه و یکتاپرستانه ی پیش از اسلام ]بالأخص کهانت در معابد و ادیانِ زرتشتیت، یهودیت، مسیحیت و صابئیت[ است و ریشه ای در اسلامِ اصیل ندارد. اسلام اصیل نقطه ی مقابلِ اسلامِ امروزه است! به این معنا که با مرور زمان و گذشت قرون، آنقدر در دین، بدعت، اضافات، کاستی، تغییر و تحریفِ معنوی به وجود آورده اند، که این دینی که امروز در دست ما است، دیگر هیچ شباهتی به دینِ معصومین ندارد! لذا در یک روایتِ کنایه ای و استعاره ای داریم که:

امام صادق علیه السلام فرمودند: (( ... یقومُ بأمرٍ جدیدٍ و کتابٍ جدیدٍ و سُنةٍ جدیدة ... ))[8]، ترجمه اش یعنی: (( ... ]حضرت قائم علیه السلام[ قیام می کند، به امری جدید (اوامر و امور الهی)، کتابی جدید (قرآن مجید) و سنتی جدید (سنتِ معصومین) ... ))،

ببینید چقدر در دین، تغییر، فساد و ناهماهنگی ایجاد شده، که وقتی حضرت حجت عجّلَ اللهُ فرَجَه ظهور و خروج می فرمایند و قوانین دین را به همراهی و کمک یارانشان به اجراء در می آورند، مردم احساس می کنند که گویی آن حضرت بر طبق اوامر و امورِ جدید، کتاب مقدس و الهیِ جدید و سیره و سنتِ جدید عمل می کنند ... ! در حالی که آن حضرت جز بر اسلامِ اصیل که فراموش شده بود، عمل نمی کنند ... ! تا قبل از ظهور آن حضرت، آنقدر آموزه های اصلی دین ثل: توحید، عدالت، آزادی، کرامت، اخلاق، شرافت، معنویت، رشد فکری-روحی و ...)، رها شده و یا بی اعتنایی به آنها شده، و همچنین آنقدر آموزه های فرعی دین (مثل: فقه و احکام، فروعات، عبادات و ...) نیز دچار کج اندیشی، سخت شدن و آشفتگی شده، که وقتی مردم تبیینِ صحیحِ تعالیمِ اصلی و فرعیِ اسلام و عملیاتی شدنِ آموزه های اسلام توسط یک معصوم را درک می کنند و اسلام بر طبق آن دسته ی بزرگ از عادت های بدِ ذهنیِ قبلی شان دیگر پیش نمی رود، گویی که یک دینِ جدید را مشاهده می کنند!

ادامه ی بحث، این که: ایجاد مکانی در میان شیعیان به نام مصطلحِ ((حوزه ی علمیه)) و جایگاهی به نام ((روحانیت))، تدریجاً در عهد صفویان و به بعد ]با نفوذی که این حکومت و علمای وابسته به آن، در مناطق گوناگون شیعی داشتند[ شکل گرفت، آن هم بنا به دلایل، حالات و موقعیت های خاص، بد و حساسِ فردی، اجتماعی، سیاسی، استراتژیکی، مذهبی، علمی، ارتباطی و ...؛ و صد البته ضمن احترام و قدردانیِ بنده از زحمات و فعالیت های سلسله ی صفویه و علمای آن عهد و حتی حکومت ها و علمای عهد های بعد از صفویان تا به حال، آن هم در آن دوران های مهم، خطیر و حساس برای شیعیان (یعنی صفویان و پس از آنها و حتی تا به حال) ... ! ]با این توضیح هم که ایجاد مکانی به نام "مدرسه ی علمیه" با این سیستم خاص، ظرفیت هایش تدریجاً از قبل از صفویان نیز شروع شده بود و این مطلب یک شبه اتفاق نیفتاد![ که در این نوشتار جای بحث بیشترش نیست.

شایان ذکر است که: ایجاد چنین سیستمی (یعنی روحانیت) در میان اهل سنت و دیگر فرقه های اسلامیِ مشابه آنان، در همان صدر اسلام یعنی در عهد حکومت ابوبکر و عمر و عثمان ریشه گرفته بود و سپس در عهد معاویه، یزید، دیگر امَویان و با شدت تمام در عصر عباسیان ریشه دواند و قدرت گرفت و در عهد عثمانی ها و تا به حال نیز ادامه یافته است، که در اینجا مجال بحث بیشتر در این باره نیز نیست؛ پس باید توجه شود که در این فهرست هر چه به زمان حال نزدیک می شویم ]خصوصاً از عهد صفویان به بعد[، این مَراجع، در دایره ی اصطلاحِ ((حوزوی بودن)) و ((روحانی و آخوند بودن)) قرار می گیرند؛ پس اصلاً جدای از بحث عالِم بودن، مرجعیت و سپس روحانیت، در این فهرست به طریق أولیَ نام اندیشمندانِ دینیِ غیر معروف، غیر معمم و غیر حوزوی ذکر نخواهد شد، چه مشهور باشند و چه غیر مشهور.

مورد بعد این که: چون شیعیان و اکثر علمای متأخرشان، ]بر خِلافِ تشیع![[9] در میان خودشان چنین رسم کرده اند که دو تا از شاخصه های مهمِ عالم دینی بودن (یا به قول حوزوی ها: روحانی بودن!) و مرجعیت دینی، مرد بودن و حوزوی بودن و معمم بودن است! لذا به این ترتیب، اصلاً جدای از بحث مرجعیت و روحانیت، طبعاً نام بزرگانِ مذهبی و متخصصینِ علوم اسلامیِ غیر معمم و غیر حوزوی، که خصوصاً در عصر معاصر تعدادشان بسیار زیاد هم هست و در حال جلوه گری اند، در این فهرست نیامده است؛ مثلاً، از حوزویان غیر معمم: میرزا جهانگیرخان قشقایی، حاج آقا رحیم ارباب، محمد تقی شریعتی، علی اکبر غَفّاری، محمد رضا حکیمی، مهدی دقیقی شاهرودی و ...، از حوزوی-دانشگاهی های غیر معمم: سید جلال الدین محدث اُرمَوی، سید جعفر شهیدی، ابوالقاسم گرجی، مهدی محقق، سید محسن میرباقری، احمد پاکتچی و ...، از غیر حوزوی-غیر دانشگاهی های غیر معمم: شیخ رجبعلی خیاط، میرزا اسماعیل دولابی و ...، از دانشگاهی ها: علی شریعتی، سید غلامرضا سعیدی، مهدی بازرگان، سید عمار نخجوانی و ...،

و به همچنین از بانوان بزرگوار نیز صَرف نظر از هر جایگاه تحصیلی-علمی-مطالعاتیِ شان نامی نخواهد آمد، به این دلیل که علیَ رغم این که هیچ دین، مذهب، مکتب و مرامی به اندازه ی اسلام و تشیع برای زن احترام و جایگاه رفیع قائل نیست و تاریخ تشیع و شیعه از بانوان فاضله و عالمه پُر است، اما متأسفانه اکثریتِ بانوان در کلیتِ جهان اسلام، در طولِ تاریخِ پس از حضورِ علنیِ چهارده معصوم در جامعه ]که این حضور علنی شامل زندگی امام زمان تا ظهورش، نمی شود[، به ده ها دلیل تأسف بارِ گوناگون ]که اینجا جای بحثش نیست[، خصوصاً دلایل حکومتی، معرفتی، جامعه شناختی، اجتماعی و عرفی، هیچگاه به شکلِ ملموس و چشمگیری در مرکز توجهات علوم دینی نبوده اند ]چه رسد به مقام مرجعیت![ و در این باره ها به صورت محدود، مختصر و گمنام فعالیت می کرده اند و بسیاری از اوقات نیز کم مورد استفاده قرار می گرفته اند.

تا زمانی که چهارده معصوم سلام الله علیهم حضور علنی در جامعه داشتند ]که این حضور علنی شامل زندگی امام زمان تا ظهورش، نمی شود[، بانوانی که برای کسب علم و فضل به محضر این بزرگواران شرفیاب می شده اند و یا از هر نظر با آن حضرات در ارتباط بوده اند، از اکرام بی نظیری از جانب آن بزرگواران برخوردار می شده اند و در دوران حکومت رسول الله و خلافت امیرالمؤمنین علیهما السلام نیز بانوان جامعه از هر نظر از اکرام و احترام بی نظیری از جانب این دو بزرگوار و حکومتشان، برخوردار بوده اند.

و اما ادامه ی بحث بررسی انتقادی وضع بانوان در جهان علمی مسلمانان، این که: در حال حاضر، بانوان حوزوی، دیگر مانند مردانِ حوزوی دستار و لباس خاصی ندارند! دانشگاهیانشان نیز ]در هر رشته ای[ مشکلات خاص خودشان را دارند و آن دسته از بانوان مشتاق علوم دینی هم، که خانه دار یا شاغل اند و در تحصیلاتِ رسمی نیستند و مشتاقِ مطالعات اسلامی اند هم، یا عموماً در نسیم حمایت علمی ارزشمند و محافلِ علمیِ درخور شأنِ یک بانوی محترم قرار نمی گیرند یا به ندرت و محدود به جلسات زنانه ی دینیِ واقعی و مفید دسترسی پیدا می کنند.

با تمام این حالاتِ کم لطفانه ای که ذکر شد ولی بر بیدارفکران ]و همگان[ عیان است که از سالیانِ قبل از حیاتِ رسول الله صلّی الله علیه و آله تا چندین سال پس از پایانِ غیبت صغرای امام زمان عجّلَ اللهُ فرَجَه، درخششِ بانوانِ اهل بیت و آلِ پیامبر و دیگر بانوانِ فاضله و شریفه ی منتسب (از هر نظر) به پیامبر و آلش در تاریخِ حنیفیت، اسلام و تشیع و در تاریخ زنان که هیچ، بلکه در تاریخِ بشریت و هستی، بی نظیر است. اما پس از این دوران تا رسیدن به زمان حال، بانوان عالمه ی شیعه با وجود عصر های طلایی ای هم که داشته اند، منتهی در یک چشم انداز کلی برای مورد استفاده واقع شدن در علوم دینی از طرف پایگاه های ذی ربط، جامعه و حکومت ها، وضعیت خوبِ ملموس، چشمگیر و مشهوری نداشته اند و کم و محدود مورد استفاده قرار می گرفته اند ولی در هر صورت، میزان پیشرفتِ فراوانِ بانوان شیعه در علوم گوناگون در طول تاریخ، آنقدر فراوان است که با زنان هیچ یک از مذاهب و فرق اسلامیِ ]و حتی ادیانِ[ دیگر قابل مقایسه هم نیست. اگر بخواهم فقط مِن باب نمونه چند تَن از این شمارِ فراوانِ بانوانِ عالِمه ی دینیِ شیعه در پس از غیبت صغری به بعد را نام ببرم، می توان به این بزرگواران اشاره نمود: دختر صاحب بن عباد، دختر شیخ مسعود بن ورام (همسر شیخ طوسی)، ام ابی نصر (نوه ی دختری محمد بن عثمان عَمری دومین نائب خاص امام عصر عجّلَ اللهُ فرَجَه)، آمنة السادات طباطبائى علوی (دختر عباد بن علی بن حمزة)، آمنة دختر عبدالکریم بن عبدالرزاق جنابزی، خدیجة دختر عبیری یا عنبری (فخرُ النساء)، دختر سید مرتضی علم الهدی، سیدة فاطمه دختر سید بن طاووس، ام علی مادرِ سید رضی الدین بن طاووس، سیدة شریفة دختر سید علی بن طاووس، ام الخیر بغدادیة (حجال النساء)، ام علی همسرِ شهید اول، زینب بغدادیة، فاطمة دختر شیخ محمد بن احمد، فاطمة جزّینی عاملی دختر شهید اول (ست المشایخ)، دختر شیخ علی منشار عاملی (همسر شیخ بهائى)، ام الخیر کاشانی (دختر ملا محسن فیض کاشانی)، بدریه دختر ملاصدرا، آمنه بیگُم مجلسی (همسر ملاصالح مازندرانی)، ام کلثوم بَرَغانی (دختر شیخ محمدتقی برغانی)، سیدة فاطمة قزوینی و ... .

جدا از ذکر نام های فراوانِ بانوان عالمه ی دینی شیعه در دوران های پر پیچ و خمِ پس از غیبت صغری به بعد، اگر از چند تَن از بانوانِ عالمه ی دینیِ شیعه در عصر معاصر که تا حدودی شناخته شده هم هستند، بخواهم نامی ببرم، از این قرار است: از حوزویان: قرائت شیرازی، ضیافت شیرازی، سیدة عفت الزمان امین، ربابه الهی، شهیدة سیدة بنت الهدی صدر، سیده نصرت بیگُم امین، زهره صفاتی و ...، از حوزوی-دانشگاهی ها: مرحومه زینت السادات عَلویّه همایونی و ...، از دانشگاهی ها: دکتر سیدة رباب صدر، دکتر مریم حاج عبدالباقی و ...، و به همچنین قطعاً بانوان فاضله ای هم هستند که بدون انتساب به ارگان های مذکور (حوزه و دانشگاه)، فکر، دست و زبان توانایی در علوم اسلامی داشته باشند.

در فهرست اگر نام ((مراجع حوزوی)) را در دنباله ی نام مراجعی که عملاً نمی توانیم آنها را ((حوزوی)) بنامیم آورده ام، به این دلیل است که همه ی مراجع، محل رجوع مردم در بابِ مسائلِ اسلامی بوده اند، نه این که همه شان از هر لحاظ در یک گروه قرار بگیرند!

به جا است در دنباله ی همین موضوعاتی که مطرح کردم، این استفتاء را که چند سال پیش، بنده از آیت الله سید محمد صادق حسینی روحانی ]از مراجع تقلید مقیم قم[ پرسیدم و ایشان نیز با دستخط خودشان ]مختصراً[ به آن پاسخ دادند، لحاظ بکنم: (در صفحه ی بعد)

دنباله ی نوشته

 


 برای فهم بحث نیابت از امام زمان علیه السلام، باید بحث نُوّاب اربعه ی امام زمان علیه السلام را از منابعِ علمیِ بدونِ جهت گیریِ سیاسی، پیگیری کنید.[1]

 به جز ماجرای پس از شهادت امام عسکری علیه السلام، فقط برخی از مقربین آن حضرت، مشرَّف به دیدار پسر بزرگوارش تا 5 سالگی اش، شده اند. [2]

 به گزارش سرویس جهان اسلام سایت ((شیعه نیوز)) در 14/1/1392 ه.ش و به منبعیت سایت رسمی دفتر آیت الله میرزا جواد تبریزی.[3]

 سید علی خان مدنی شیرازی: الطراز الأول و الکناز لما علیه من لغة العرب المعول، ج5 ص247[4]

 ر.ک: مجید معارف: تاریخ عمومی حدیث، با رویکرد تحلیلی، ص301[5]

 این متن در صفحه ی ((علی شریعتی)) در ویکی پدیای فارسی نوشته شده بود و نویسنده اش برایم مجهول بود. برداشت آن توسط من در 2/2/1397 ه.ش[6]

[7] ر.ک: علی شریعتی: اجتهاد و نظریه ی انقلاب دائمی، صص ۲۹-۳۱

8 ر.ک: علامه مجلسی: بحار الأنوار، ج ۵2، ص 231

 مگر غیر شیعیان بر طبق سنت رسول الله صلی الله علیه و آله عمل کردند ... ؟! ادیان الهی دیگر نسبت به پیامبرانشان چطور ... ؟![9]

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۷/۰۲/۲۶
  • ۱۷۱ نمایش
  • امیررضا عطری

تکثر

روحانیت

مرجعیت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
همه ی حقوق مادی و معنوی این تارنوشت، به امیررضا عطری تعلق دارد و هر گونه بهره برداری از این مطالب، تنها با ذکر منبع یا در موارد قانونی با اجازه مالک فکر، بی مانع است، در غیر این صورت، پیگرد قانونی می شود. 1396