دل نوشت (2): لذت های زندگی مگر به چه می گویند؟!
هم اوست شکیبا
زندگی دنیا ...
این مِیِ آزمون ...
این وقوعِ ((امکان)) ...
این دیدارِ آشنایی ...
می شد و می شود بهتر از این ها بود و باشد ...
زندگی، شیرین است،
برای برخی ها شیرین تر ...
زندگی تلخ است،
برای برخی ها تلخ تر ...
از این دنیایی که من می بینم، چیزی در نمی آید!
انگار همه دکان باز کرده اند ...
کسی نمی خواهد خریدار باشد، همه می خواهند بفروشند!
یک وقت هایی بغض گلویم را خفه می کند: از این که می بینم جهان می تواند خوشحال تر باشد، همه چیز که همین ((آدم ها)) باشد، جور اند، همه دور هم نشستند، سر یک سفره اند، ولی می گذارند که زمان بگذرد، بگذرد و بگذرد! تنها همین!
آن چیزی که دنبالش هستند، نمی دانند توی دستشان و کنارِ دربِ خانه شان است! دنبال چه و کجا می گردند؟! به قول آن جمله ی زیبا: ((حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد!))
راهگشا گفت که ((جواب سلام، واجبه.))
لعنت به دنیای سخت و تلخی که ساختید ...
برای بعضی ها، توی شب درد ها عمیق تر میشه ...
کاری تر میشه ...
برای بعضی ها که
((ساکت تر)) اند.
گفتم از لحظات خوب زندگی بنویسم،
دیدم فعلاً شعاره.
یه روز درباره اش می نویسم،
اما
مگر
آدم به چه زنده است؟!
به چه؟!
ما آدم ها، شاهد و گواهِ قتل همدیگریم ...
چه چیز باعث شد که این مهمانی با شکوه و دلنشین را به لجن بکشیم؟!
ما شاهدان قتل حسینیم ...
و در حالی که هر روز توان یاری داریم، کار را به جایی رساندیم که هر روز جلوی چشممان
خونِ دل حسین را می ریزند ...
ما امانت داران خوبی نبودیم ...
ما گورستان ها را پر کردیم از چهره های معصوم و زیبای زیادی که منتظر یک جواب سلام از ما بودند،
بیخود شعر میگیم ...
ما در قاموس شعر نیستیم.
((ای بازگرداننده ی از دست رفته ها)) ...
کرمانشاه.
سامانه: #روزگار نوشت