امیررضا عطری- کاربرد علوم انسانی | Amirreza Etri- Humanities Application

دبیر و فعال علوم انسانی | Humanities Teacher & Activist

امیررضا عطری- کاربرد علوم انسانی | Amirreza Etri- Humanities Application

دبیر و فعال علوم انسانی | Humanities Teacher & Activist

امیررضا عطری- کاربرد علوم انسانی | Amirreza Etri- Humanities Application

امیررضا عطری ام.
فعال و دبیر علوم انسانی.

این تارنوشت می تواند راهی برای پیوند و ارتباط افزونتر ما باشد.
با آرزوی بهترین ها ...

Amirreza Etri
Iranian Activist and Humanities Teacher.

This blog can be a way for us to connect and communicate more.
Best wishes...

- - - تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران - - -

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

مترجم سایت

دیکشنری

داده های بیشتر فارس و فارسی کرمانشاهی (1)

يكشنبه, ۱۸ مهر ۱۴۰۰، ۱۲:۴۶ ق.ظ

پیرو 1 برای کتاب ((فارس و فارسی کرمانشاهی: درآمدی با واژه نامه ای گذرا)):

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

یک عصر تابستانی. کرمانشاه، 1400. خیابان خیام. عکاس: خودم.

 

برخی دیگر از نام های خانوادگی ویژه ی فارس های کرمانشاهی: 59. برخی های توکلی، 60. برخی های عظیمی، 61. وطنچی، 62. برخی های کرمانشاهی، 63. داوری، 64. نینوا و ...، بیشتر سادات شهر کرمانشاه، ازجمله: 65. شبیری، 66. برخی های موسوی، 67. میرزاده، 68. بحرینی و ... و دیگر نام های خانوادگی ای مانند 69. شوشتری و ... .

 

اگر کسی با سندیت و استدلال، مدعی نادرست بودن جایگیری یکی از این نام های خانوادگی در این فهرست است یا خواهان افزوده شدن به آن است، می تواند مطلب خود را برای من فرستد که پس از راستی­آزمایی بنده، در ویرایش های بعدی زدوده یا در تلافی­نوشت های پسین افزوده خواهد شد. با سپاس و احترام.

 

دنباله ی واژگان فارسی کرمانشاهی:

آزا: 1. آزاد. جدا. رها. 2. گوشت و کالای آشپزخانه ای نا دولتی.

آلِن کَردَن: ]آلین کَردَن[ درست کردن شیره ی توت و خرما در مَشک مانندی به نام ((هیزَه)) که در اصل یک کره گیر و کره دان ]و روغن حیوانی نگهدار است[ است ]و این کار در هیزه باعث می شود که پس از بارها بهره گیری از آن، درونش دوباره نرم می شود.[.

باشِم، باشِت، باشِش، باشِمان، باشِتان، باشِشان ]با هَمدیگَر بودَن[. با من، با تو، با او، با ما، با شما، با آن ها.

بالاخان: بالاخانه. اتاق کوچک در بالاترین بخش خانه.

بالِی: بالایِ.

بِتَرَکیَه: ]کنایی[ ]پرسشی[ دیگر نمی توانم بخورم، مگر می خواهید بترکم؟!

بِرارزادَه: برادرزاده.

بَشَرَه: بسنده.

بَل: ]شوخی[ ]گوش بَل[ ویژگی گوش کسی که گوش هایش برجسته و برآمده است، به ویژه برای کودکان پسر.

بال گِرِفتَن: ]کنایی[ لات و لوتی راه رفتن یا ایستادن.

بال وا کَردَن: بال گِرِفتَن

بُلبُلی نُخُود: ]نُخت و نُخوَت: شاید پهلوی (عمید)[ دسته ی شاخه ی نخود سبز و تازه، که به گونه ی تنقلات و گاهی با نمک می خورند.

بُوَه پیارَه: ]واو میان دو لبی[ 1. پدرخوانده. 2. ]عوامانه[ ]کنایی[ بابا مرتیکه. بابا مَردِکه. بابا مردک. یارو. طرف.

بُوَه مَرتِکَه: بُوَه پیارَه (2)

پاشور: گرداگرد و دور حوض آب.

پِچَّه: ]نام آوا[ پچ پچ کردن.

پَراندَن: ]کنایی[ گوشه و کنایه زدن. تکه انداختن.

پَرتَلکو: ]کنایی[ کوهِ پرت افتاده. جای بسیار دور.

پِرِک: آرامش. آرام بودن.

پَزا: پخته شونده.

پَسا: جدا. تکه بندی شده.

پُفیلَه: ]گاهی پُفیلِک[ تاول. برآمدگی پوست.

پِنجِل: آلوده و شلخته.

پِریک و پاراک: با سخنان نسبتاً آرام خندیدن و مسخره کردن. هِر و کِر.

پَسا کَردَن: تکه تکه کردن خوراکی ها برای آذوقه کردنشان و انباشتنشان، به ویژه گوشت.

پَس پَسون فَردا: 4 روز دیگر.

پَسون فَردا: 3 روز دیگر.

پُش مازَه: ]پُشت[ گوشت میان پشت و پهلوی گوسفند.

تَشی: چرخ ابزار توده ای کردن پشم.

توربَه: ]قدیمی[ کیف دو سویه ی پهن شونده ی روی خر.

تیرکَش: ناگهان ازجا برخیزنده یا بلند شونده.

تَی: تَهِ.

تَکان شَکان: ]عوامانه[ تکان خوردن. ترسیدنِ درجا.

تومان، توتان، توشان ]در میانِ اَشخاص بودَن[: میان ما، میان شما، میان آن ها.

تیغَه کَشیدَن: بلند شدن. باریک شدن.

چارِی: چهاراهِ.

چَپِل: چپ دست.

چُسِنَه: ]سوسک[ 1. خَرخاکی ]به فارسی کرمانشاهی: خِرخاکی[ 2. سِرگین غَلتانَک. 3. سِن بدبو.

چَکاندَن: 1. خشک کردن. 2. لاغر کردن.

چَکیدَن: 1. خشک شدن. 2. لاغر شدن.

چَکیدَه: 1. خشک شده. 2. لاغر شده.

چِلوار: ملحفه ی سفید روی بالش و پتو.

چِلیدَن: 1. چربیدن. 2. ارزش داشتن. می چِلَه: می چربد.

چِنجَه: تخمه، به ویژه تخمه ی آفتابگردان.

خووار: ]واو میان دو لبی[ ]خووَر[ خواهر.

خووارزا: ]واو میان دو لبی[ خواهرزاده.

خُودبُران: بسیار خود را به تلاش افکندن.

خِرتِنِک: ]یادآور آوای خوردن[ استخوان سست یا غضروف پخته شده ی گوسفند.

خَستِه ای: خستگی.

خِشَّه: ]نام آوا[ سِدای آرام. آوای کوتاه.

خِشی: 1. بیماری فرضی ((دیگر آزاری)). 2. سوسک.

خاک و خُل: خِل و خاک.

خِرّ و خار: ]نام آوا[ خش خش کردن.

خُوشی هَوار: ]واو میان دو لبی[ رسیدن به شادمانی پیش بینی نشده. خوش خوشان.

خِل و خاک: گرد و خاک.

دُوبُر: انسان بُرِش دار و استوار.

دِرِک: گیاه هرز.

دَسَر: ]قدیمی[ با سنگِ پهنِ محور دارِ چرخان، گندم، پتله و خامکو را آرد کردن یا خردتر کردن.

دُوگُردی: عزیز دُردانگی.

دا رِختَن: ]نفرین[ ]قدیمی[ آبرورفتن و رسوا شدن. نمونه وار: دا بریزه!: ای که آبرویش برود!

دا رِختَه: ]قدیمی[ بی آبرو. رسوا.

داغای داغ: ]داغ: (معین) و داک: (عمید)[ داغِ داغ. داغ پشت داغ.

دُو چِشی: ]کنایی[ تبعیض. از جانب خود برای دیگران، تفاوت قائل شدن.

دَردِ گِران: 1. گروه واژه ای برای ابراز بیزاری از سخنان یا خنده ی کسی. 2. اندوه بزرگ و جانکاه.

دَس و پِل: ]دَست[ ]پِل: مُرَکَّبِ اِتباعی یا تابِعِ مُهمَل[ دست و ساعد.

دِی کَردَن: ]شوخی[ کسی را شوخانه هول کردن یا رسوا کردن، به ویژه با پشت سر هم تکرار کردن عبارت آهنگین: ((دِی دِی، دِیِش کُن!)) به خصوص همراه با دست و کف زدن گروهی.

رُمیدَن: 1. ]باستانی[ ]رُمبیدَن[ فرو ریزش و تَرَکیدن. ویران شدن صدا دار. فرو ریختنِ بانگ دارِ رویِ هم ریزنده. 2. ]کنایی[ سخت بیمار شدن. فُلانی رُمیدَه: فلانی سخت بیمار شده و توی جا افتاده است.

رَفتَن: ]کنایی[ از خود رفتن. از هوشیاری کاسته شدن. تکان خوردن و بی حال شدن.

رو رو کَشی: ]روکَشی[ رو در رو کردن افراد.

زول: عدس ناپز.

سُختاندَن: ]سوختاندَن[ سوزاندن.

سِرای: سه راهِ.

سِپَردَه: ]سِپُردَه[ نگهداری. نگهبانی. نمونه وار: سِپَردَتَه کَردَم اَبُوالفَضل!: از خدا می خواهم که حضرت عباس (علیه السلام) را نگهبانت بگذارد!

سَربَستِگی: دریغ. کناره گرفتن.

سا اِناختَن: 1. ]ساییدگی انداختن[ سابیدگی افتادن در چیزی، به ویژه در پارچه جات. 2. کهنه شدن.

سِیل کُن: ]سَیر: عربی[ ]سِیر کُن[ تماشاگر. بیننده.

شِلپ: ]نام آوا[ سدای ناگهان ریختن چیزی.

شَلَم: خوراکی خشک مانند ترخینه ولی ترش تر.

شوراندَن: 1. کسی را با سخنان تند، سرزنش کردن. 2. گاهی، شست و شو دادن.

شی: چروک باز کردن داخل هیزه.

شیرِ مادَر: ]سوگند[ قسم به احترام شیرِ مادَر: نمونه وار: شیرِ مادَرِت وِلِمان بُکُو!: تو را به احترام شیر مادرت سوگند، رهایمان بکن و بیش از این روانمان را رنجیده نکن!، شیرِ مادَر؟!: تو را به پاسِ شیر مادرت، راست می گویی؟!

صالِحان: ]صالِح: عربی[ ]ان قیدساز[ شایسته و نیک.

عَدَسُو: ]عَدَس+آب[ ]عدس: عربی[ عدسی، ولی با آب بیشتر و همراه پیاز داغ و شمبلیله داغ.

قُپاندَن: فرو رفته کردن. قُپیده کردن.

قُطو: ]قدیمی[ فارسی شده ی ]قوطی: ترکی (دهخدا، معین و عمید)[.

­ قُد بازی: پُر رو گَری.

 قَدِ کَمَر: ]کنایی[ ]زنانه[ گروه واژه ای برای به کارگیری در میان گفتگو و پرسیدن درباره ی چگونگی تندرستی زن باردار و جنینش: 1. چسبیده به کمر. 2. وضعیت و تندرستی بارداری. نمونه وار: قَدِ کَمَرِت خوبَه؟!: حال خودت و توراهیت خوب است؟!

قُد و قُد: ]کنایی[ پر رو بازی. سر و شاخ گرفتن.

قَلَه دوشان: ]شاید برگرفته از قُلَّه[ روی دو شانه.

کاشکَه: کاشکی.

کِشَّه: ]نام آوا[ دست کم ترین سدا وآوا.

کِلِنجِک: میانه ی سفت تر دنبه ی گوسفند.

کَلَه­لا: کله به یک سو شدن. به یک سو کج شدن.

کورَه: حسرت. افسوس. رَشک.

کِرّان کِرّان: کشان کشان.

کُرور کُرور: ]کُرور: چه بسا هندی (معین و عمید)[ بسیار بسیار.

کونَه خِشی: کونَه سُرَکی

گُپو: ]عوامانه[ ]شوخی[ تپل.

گِداکُن: ]شاید فقیرانه پوش[ ]عوامانه[ گدا صفت.

گِردَه: نان تافتان. تافتون ]تهرانی[.

گِرز: ]قدیمی[ ]عوامانه[ خپل. تپل.

گِرمِن: ]عوامانه[ چاقالو.

گَنِژَه: گَند و بد.

گُوگِلَه: ]واو میان دو لبی[ چهار دست و پا راه رفتن نوزاد.

گُرگ گُرگ: ]بازی[ گرگم به هوا یا بالا بلندی.

گُل کَردَن: ]کنایی[ درخشیدن. شکوفا شدن.

لیخِن: کف دار. خِلط دار. سَرماند دار.

لا اُفتادَن: کنار افتادن. کج شدن.

لَب زَدَن: لبریز شدن.

لَش شُدَن: بی حال و بی تفاوت. لش کردن.

لَشِ مَرگ: ]کنایی[ جنازه ی مرده: نمونه وار: لَشِ مَرگِت کوجا بودی؟! ای که برایم مانند جنازه ی مرده شدی، تا حالا کجا بودی؟!

مالیدَه: ]عوامانه[ دست کم گرفته شده. ناتوان.

مِثیکِه: ]مِثل: عربی[ مثل این که. مانند این که.

میاندِل: دل اندرون.

میوَر: ]واو میان دو لبی[ ]کردی هم[ موی آلت تناسلی.

مات بُردَن: خیره ماندن از سر شگفت زده شدن.

مِی خُوش: ملس. ترش و شیرین.

نِمیتام: نمی توانم.

نوزَه: ]نام آوا[ ]شاید هم ریشه با نُویز انگلیسی[ ]شاید ریشه ی زوزه[ سدا. سدای کوتاه و کشیده.

 نُوسِن: ]واو میان دو لبی[ شکمو.

نِید: ]نِیدَن: نَدیدَن[ ندید.

نِینَه: ]نِیدَن: نَدیدَن[ نبیند.

نُوس چِکیدَن: ]واو میان دو لبی[ ]شاید از نَفس[ ]شاید کنایی[ ]برای خوردن و نوشیدن[ هوس کردن. دل خواستن.

وَشاندَن: ]واو میان دو لبی[ پرتاب کردن.

وِیسا ]وِیسادَن[: بِایست. وایستا.

هَرَکاندَن: خسته و کوفته کردن.

هَرَکیدَه: خسته و کوفته شده.

هول: بور. شخص سفید پوست با مو های گرایش دار به طلایی.

هیزَه: ]قدیمی[ پوست دباغی شده ی جای روغن حیوانی و شیره.

هَه ایجو: همین جور.

هَه اوجو: همان جور.

هَر کَه هَر کَه: هرکی هرکی. آشوب. نابلدی.

هیشتِلی هیشتُو: ]عوامانه[ خوش خوشان.

یالان: پرده ی یال مانندِ روی بخش بالایی پرده ی اصلی.

یَلَه: لَم. به کنار دراز کشیدن. کج دراز کشیدن.

 

دنباله ی اصطلاحات فارسی کرمانشاهی:

اَ کیس رَفتَن: ]از کیسَه رَفتَن[ ]کنایی[ از دست دادن مادی. نمونه وار:  اَ کیسِت رَفت!: از دست دادی!

پیشمَرگ شُدَن: ]تصدق[ عبارتی برای اظهار فدا شدن برای شخص حبیب. نمونه وار: پیشمَرگِت بِشَم!: فدایت بشوم!

ثَواب نِوِشتَن: ]:ثَواب: عربی[ نوشته شدن برآیند کار نیک به وسیله ی فرشتگان. نمونه وار: ثوابِتَه بِنِویسَن!: فرشتگان از طرف خدا، پاداش کار خوبت را به تو بدهند!

جیت و جیت و جیت: توصیف بیرون رفتن خیره سرانه ی یک دختر یا زن.

چِش دُنبال بودَن: ]چِشم[ ]دعایی[ نگاه خیر اموات پشت سر کسی بودن. نمونه وار: چِشِش دُنبالِت باشَه!: نگاه خیر فلان میت، پشت سرت باشد!

چِه گُفت نَگُفت: پشت سر همدیگر سخن گفتن و غیبت کردن.

دِل ضَعف رَفتَن: ]ضَعف: عربی[ ]کنایی[ از شدت دوست داشتن کسی، از درون احساس فرو ریختگی کردن. نمونه وار: دِلِم بَراش ضَعف میرَه!: آن قدر دوستش دارم که گویی دلم برایش ضعف می رود!

شانِ راس نِشتَن: ]بِه شانِه ی راست نِشِستَن[ ]کنایی[ آرامش زندگی را تجربه کردن.

شانِ راس نَنِشتَن: ]بِه شانِه ی راست نَنِشِستَن[ ]کنایی[ آرامش زندگی را تجربه نکردن.

هُومال هَم چِشی: رقابت و چشم و هم چشمی.

هُومال هَم کَمی: رقابت و آسیب.

 

دنباله ی ضرب المثل های فارسی کرمانشاهی:

اَگَه طَنابِ مُفت بِشِش بِدی، خُودِشَه خَفَه مُکَنَه: فرصت طلبی همیشگی، جلوه و پایان خوبی نخواهد داشت.

بِرار بِه مَرگِ بِرار راضی نیس وَلی بِه هُومال هَم کَمیش راضیَه: ]راضی: عربی[ بیشتر نزدیکترین افراد نیز، به نابود کردن زندگی نزدیکانشان خشنود نمی شوند، ولی دوست دارند که به زندگی آن ها آسیبی هم که شده بزنند!

حَلوایِ تَن تَنانی، شووَر بُکُو بیوَه نَمانی: ]حَلوا: عربی[ ای کسی که که بسیار به خودت می بالی، نخست خودت را دریاب.

خُدا نَسازَه بِرِی کَسی کِه نازَیَه اَ ناخون جُدا مُکُنَه: ]نازَه: ناز./ ناخون: ناخن.[ خدا مشکل درست کند برای کسی که نازدانه ای را از نازکشش جدا کند.

روزِ آخِر روزِ نا مَردیَه: ]آخِر: عربی[ ]یک روزِ نامَرد[ هنگام فرا رسیدن تصمیم پایانی برای اقدامات بی رحمانه، دوستی ها و مهر ها زیر پا گذاشته می شود!

سورَه دید، سَما اَ یادِش رَفت: ]سور[ ]سَماع: عربی[ ]از[ خوشی بزرگتر را دید، شکر نعمتِ پیشین را فراموش کرد.

کِشیَه مُکَنَه کِشمِش: ]کِش[ از یک چیز بی ارزش، یک بحران بزرگ درست می کند!

کونِ لُخت و عَمَلِ صالِح: ]صالِح: عربی[ تناقض در ادعا و رفتار!

نَه خُود خُوری نَه کَس دَهی، گَندَه کُنی بِه سَگ دَهی: خودت از نعمت ها بهره نمی گیری و در حالی که تباهشان کردی، آن ها را به دیگرانی که حتی در پیوند های انسانی هم نیستند همچون سگ، می دهی!

هَمَه چیزِم آراستَس، قِیچی کُلَنگ بی دَستَس: ]قِیچی: ترکی (دهخدا، معین و عمید)[ همه چیزمان نادرست و نا به جا است، اما تنها بلدیم که به کار های بی ارزش و بیهوده ی جزئی بپردازیم.

 

داده های بیشتر فارس و فارسی کرمانشاهی (2)

 

سپاس.

 

سامانه: #کرمانشاه شناسی

 

کرمانشاه.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
همه ی حقوق مادی و معنوی این تارنوشت، به امیررضا عطری تعلق دارد و هر گونه بهره برداری از این مطالب، تنها با ذکر منبع یا در موارد قانونی با اجازه مالک فکر، بی مانع است، در غیر این صورت، پیگرد قانونی می شود. 1396