گاه نوشت (1): دغدغه ی پرداختن به درد ها
بسم الله الرحمن الرحیم
من با نوشته هایم و حساب های کاربری ام در اینترنت، قصد باز کردن دکان برای خودم ندارم. اوایل مثل همه ی انسان ها از شهرت و معروفیت خوشم می آمد. اما هر چه رو به جلو می روم، نگاه جدی تر و دلسوزانه تری به مسائل و مشکلات پیدا می کنم. افزایش این نگاه را هم مدیون مطالعه ی قرآن و روایات، بهره گیری از عقل و نجوا های فطرتم هستم که همه شان از نعمت های خدادادی هستند.
من آدمی هستم که تا مطلبی به جان و دلم ننشیند، آن را به عنوان اعتقاد نمی پذیرم. اعتقاداتی که الآن دارم، جزء ذات من شده اند، مثل قلب من شده اند. لذا هر چیزی که بر خلاف آن ها باشد، آزرده ام می کند. هر کار بدی که در زندگی ام انجام داده ام، اذیتم می کند. انگار که آن لحظات سعی کرده ام که قلبم را از بدنم بیرون بکشم. آن هم قلبی که به سلامت و سلامت دهی اش ایمان داشته ام و دارم.
یک سال و نیم است که اثرات ویرانگر اشتباهاتم را خوب درد می کشم. اوایل، به خاطر رفعشان، خودم را به جای تک تک افراد جهان از زنده، مرده و آیندگان می گذاشتم و دعای رفع چنین حالتی را برای تمام انسان ها می کردم، تا خدا هم به داد من برسد. اما الآن دیگر این تفکر را تاجر مآبانه پیش خدا نمی برم، بلکه این تفکر به جان و دلم نشسته است. این اندیشه، تبدیل به یک اندیشه ی اصیل برایم شده است. این که من و همه ی انسان ها، یکی هستیم. درد ما، مشترک است. درد هر انسانی باید درد من هم باشد. خدا حتی در چوب زدن هایش هم درس می دهد! درس درد داری که بدون این که خودت متوجه بشی، آبادت می کند. البته منظورم این نیست که همه ی درس های خدا، درد دار است، بلکه من الآن دارم درباره ی بخش درد دارش حرف می زنم وگرنه کدام فطرتی است که نداند رحمت خدا، بی نهایت برابر بیشتر از عذاب اوست؟! حتی عذابش هم رحمت است.
دلم می خواهد به مشکلات بپردازم. پرداختن به مشکلاتی که تا حالا یا درباره اش حرف نزده اند یا کمتر درباره اش حرف زده اند. پرداختن هایی که دردی از کسی دواء کند. دردی از انسان ها، که هم نوع، همراه و از یک نفس واحد هستیم. ما همه مان یک خانواده ی بزرگ هستیم. مگر می توانم که خانواده ام را رها کنم؟! باید جوری به مشکلات بپردازم که خنده را به وجودشان برگردانم. وجودشان واقعاً بخندد!
هر سخن کز دل برآید، لاجرم بر دل نشیند.
سیستم دانشگاهی امروز، به ویژه در کشورم ایران، لیاقت شناسایی کسانی امثال من را ندارد. بگذار به بازی هایشان مشغول باشند. وقتی سامانه ی عدالت محوری درباره ی ثبت اندیشه ها وجود ندارد، این امکان وجود دارد که آن ایده ها دزدیده بشوند. اما چه کنم؟! توی این روز ها به این نتیجه رسیدم که در حال حاضر، من جز دایره ی ارتباطی ام و این تارنوشت، صفحه ی اینستاگرامم و کانال تلگرامم، هیچ پشتیبانی برای سخن گفتن ندارم. الحمدلله که این ها هم هستند. برای خشنودی خدا، فعلاً اندیشه هایم را از طریق همین مجرا ها نشر می دهم، باشد که حضرتش نگذارد که حق و حقوقی تباه گردد. منتظر حمایت یک نهاد بودن آن هم برای همچو منی، در حال حاضر، یک زعم و پندار پوچ است. این که بخواهم برای حرف زدن هایم نیز فقط منتظر دیدار دوستان باشم، هم وقت را از دست می دهم، هم بازده فراوانی نخواهد داشت، چون دست کم شاید روز هایی باشد که کسی اصلاً میل دیدن مرا نداشته باشد یا حوصله ی شنیدن حرف هایم را نداشته باشد. جدا از این که خودم به شدت نیازمند نقد شدن و یاد گرفتن هستم. دوباره نیز می گویم: قصد دکان باز کردن ندارم. می خواهم کار هایم اصیل و نزدیک باشد. پس از همین مجرا های یاد شده، می پردازم و می گویم، که اگر کسی مرا ندید یا حوصله ی گفتگو نداشت، حداقل، سخنان آماده ام این جا برای مطرح شدن وجود داشته باشند. واقعاً که اینترنت، یک خدمت بزرگ به بشریت است.
به امید خدا، سعی و تلاشم را می کنم که نسبت به درد ها حساس باشم و راه حل هایشان را ارائه دهم.
در ازایشان هم چیزی از کسی نمی خواهم.
((... اِنَّ رَبّیّ لَغَفورٌ رَحیمٌ)) ((... قطعاً و به راستی که پروردگارم بسیار و همیشه، آمرزنده و مهربان است.)) هود، 41
کرمانشاه، شنبه، 1398/7/6 ه.ش
سامانه: #روزگار نوشت