یا رحمنُ یا رحیم
12. آیت الله سید مهدی قوام (درگذشت 1342)
13. شهیده بانو سیده بنت الهدی صدر
14. آیت الله سید رضا زنجانی
- ۰ نظر
- ۳۰ شهریور ۰۱ ، ۱۵:۰۹
- ۲۳ نمایش
یا رحمنُ یا رحیم
12. آیت الله سید مهدی قوام (درگذشت 1342)
13. شهیده بانو سیده بنت الهدی صدر
14. آیت الله سید رضا زنجانی
به نام آن تنها که همه ی گردهم آیی ها به فرخندگی اوست ...
1
مدت ها این سروده ی جناب سعدی را می خواندم، لذت می بردم و می دانستم که درون مایه ای اندوهگین دارد:
ترسم، از تنهایی احوالم به رسوایی کشد / ترس تنهاییست ورنه بیم رسواییم نیست
ولی منظورش را دقیق نمی دانستم و نمی فهمیدم که چرا تنهایی یک انسان باید باعث رسوایی اش بشود؟! تا 24 سالگی مفهوم این سخن را رسا نمی فهمیدم، چون هم می دانستم باید سنم بالاتر رود هم سرگرم درس و سربازی بودم و خودم می دانستم که هنوز مغز تنهایی را نفهمیده ام و پیرامونم نمایش های فراوان در حال اجرا است.
تا، میانه های 25 سالگی به خودم آمدم و دیدم که من چهار سالی می شود که بیشترِ عصر هایی که در کرمانشاه هستم، ((تنهایی)) راه هایی مشخص در این شهر را پیاده روی می کنم و قدم می زنم ]و یک گونه ای استوار هم راه می روم که اگر کسی مرا ببیند می پندارد که هزار و دو نفر منتظرم هستند! خب انسان عزت نفس دارد. آن ها دیگر نمی دانند که کلافه شده ام و زده ام بیرون. البته تو هم این حرف مرا نشنیده بگیر ...
تا قم بودم، از این نگاه مشکل آن چنانی ای نبود، چون میان جمعیت، دانشگاه و تجربه ها گم بودم و کسی مرا نمی شناخت اما کرمانشاه شهر خاندانی و مدرسه ای ام بود و هنوز هم در برخی محله هایش بیشتر مردم همدیگر را می شناسند.
یا حبیب و یا عالم - ای یار و ای دانا
یا مُسَبِّبَ الاَسباب
پدرِ پدرم درباره ی چگونه زندگی کردن پندی به ما می گفت - که نمی دانم از خودش بود یا نه ولی زیبا بود-: می گفت: ((زندگی مانند بازی تخته نَرد است؛ مهم نیست تاسَت چه شماره هایی می آورد، مهم این است که تو با تاست چگونه بازی می کنی.)) یعنی پایه ی این که زندگی تو جزئیاتش چه طور است، دست تو نیست اما این که تو با این جزئیات، چه کار می کنی دست توست. در تخته بازی، کسانی می بَرند که بلدند با هر تاسی چگونه بهترین بازی را انجام دهند ولی اگر خوش رقم ترین تاس ها را هم بیاوری و محاسبات چینشت نارسا باشد، می بازی! وضعیت آسان و سخت، نه مایه ی بالندگی است و نه سرشکستگی؛ مگر می شود انسان به چیزی که دستآورد خودش نیست افتخار یا شرم کند؟! بازی تو تعیین کننده است. تصمیم تو اصل و شرط است. تمام بازی به خاطر تصمیم تو و برای توست.
هر کسی داستان و شرایط خودش را دارد. نمی شود هیچکس را با کس دیگری سنجید.
دین، مایه ی مهر و رحمت است. کسی که مهر و رحم ندارد، دین ندارد حتی اگر در جهان او را به دین بشناسند! صفات هم به سخن نیست، بلکه به نیت و عمل هماهنگ و هم هنگام است. به پِیامد عملکرد است.
حضرت عیسی مسیح اَعادَهُ الله و مارتا و ماریا (دو خواهر)
به گفته ی هاینریش بُل، در ((عقاید یک دلقک)): ((... موقعی که کره بر روی نان می مالند، زمانی که سر خمیر دندان را با ظرافت و زیبایی تمام می بندند یا مو های پریشان خود را از روی پیشانی کنار می زنند.
نمی دانم چرا هنوز هیچ عالم دینی به این فکر نیفتاده تا در مورد دستان زنان در مذهب پروتستان سخنرانی کند. آنها فقط بلدند در مورد قوانین، اصول، هنر و دولت موعظه کنند. در صورتی که در آیین پروتستان دست زنانی بوده که به عنوان مظهر لطف، مهر و محبت مسیحیت شناخته شده، دست زنانی همچون ورونیکا، ماگداِلنا، ماریا و مارتا که نماد مهر و عطوفت در دین مسیح بوده اند.
می توان چنین استنباط کرد که حضرت مسیح طی زندگی شخصی خود بیشتر با زنان مواجه بوده است. ...))(1)
توی پارک لاله نشسته بودم و در حال خواندن کتاب ((حیرت: امانوئل)) بانوان پَت رادِگاست و جودیت اِستانتُون بودم.
به نام بی معنایش، که همو خود مفسر راز خویشتن است ...
می خواهم از زیبایی هایی که در زندگی ام دیدم، بگویم. همین ها است که مایه و اعتبار زندگی اند. البته چه کسی است که بتواند همه ی زیبایی های زندگی را بگوید؟! گویی همه ی گیتی را در جیب نهادن است! می خواهم تکراری و خصوصی هم نگویم. نه این که اصلشان کهنه شده باشند یا تکرار بد باشد، نه. مانند: گفتن از مادر. من چه بگویم از مادرم، که همه ی هستی ام است و زحماتش در حقم را به چه زبانی بگویم؟! در چند میلیون جلد بگویم؟! چگونه آن لحظه ای که اندیشه ی من پیرش کرد را به نمایش بگذارم؟! برخی چیز ها گفتنشان دیگر خسته کردن آن شخص و سست کردن آن موضوع است، بلکه باید خدمت کرد. و نه این که گفتن موضوعی شخصی، بد باشد، ولی من این جا برای راهگشایی می نویسم، نه داستان گویی.
می خواهم بگویم از آن لحظاتی که ((آن))، حال مرا خوب کرد. خام بودم، ویرانم کرد. ویران بودم، آبادم کرد. آباد بودم، آبادانم کرد. می خواهم بگویمت، وا گویمت، که بدانی دیدمت، که بدانی زبان سپاس دارم، که بدانی دلم برایت خاکسار شد. می خواهم بگویم که تو، خودِ ((تو))، ارزش جهانی. می خواهم بگویم: بمان و خوب بمان. که خوبی به تو معنا می گردد. باش.
یا رادَّ ما قد فاتَ
اگر خواهر داشتم ...
کاری می کردم، بداند که برادر دارد.
به او می گفتم که: لازم نیست برای به دست آوردن رضایت و دل کسی شخصیت خودت را دگرگون بکنی.
بی قید و شرط دوستش می داشتم.
اگر خواهر داشتم ...
نمی گذاشتم کسی با دروغ گویی ((به نام دین، غیرت و عرف))، بخواهد رابطه ی گرم من با او را سرد بکند.
به او می گفتم که هر جور که باشی، همیشه مانند کوه پشتت و کنارت هستم، تو تنها با نگهداری از بزرگواری خودت، زندگی و زیسته هایت را تجربه بکن. نترس و پیش برو.
نمی گذاشتم افسردگی بر او چیره بشود.
اگر خواهر داشتم ...
به او می گفتم که: لازم نیست برای این که به تو بگویند دختر به درد بخوری هستی، هفت قلم آرایش بکنی، به کلاس های هنری و غیر هنری ای که لذت نمی بری، بری و جماعت هر غلطی کردند، تو هم بکنی، بلکه تو ذاتاً به درد بخوری و علاقه و وقارت از هر چیزی مهم تر است.
به نام یار
سخت ترین کار جهان است ...
هنگامی که تنها باشی، ولی خودت را اجتماعی نشان می دهی.
هنگامی که در یک جامعه ی بی رحم، رحیم باشی.
هنگامی که کسی نمی خواهد همدم لحظاتت باشد.
سخت ترین کار جهان است ...
وقتی که برای خشنودی عزیزانت، از خشنودی خودت می گذری.
وقتی که شایستگی و توانایی انجام یک کار یا داشتن یک وضعیت را داری، ولی تنها باید ((تماشاگرش)) باشی.
وقتی که تکلیفت، بلاتکلیفی است.
یا رَحمنُ یا رَحیم ...
هر دینی دانش هایی دارد و هر کدام از این دانش ها بزرگانی. هر یک از این بزرگان، از دریچه ی ویژه دانی و تخصص خودشان، به دین نگاه می کنند و مطلب برداشت می کنند. فقیه، دوربین فقهی دارد، متأله دوربین الهیاتی، قرآنی-حدیثی دوربین اصیل ثقلینی و ... ، ولی هیچکدام از این ها، به مغز دین نمی نگرند، حتی قرآنی-حدیثی ها ))به صِرف قرآنی-حدیثی بودنشان(( نمی توانند ادعا کنند که گوهر دین را پیاده می کنند؛ درست است که با منابع دستِ نخست اسلام، سر و کار دارند، منتهی دین برای این که ضمانت اجرایی ای به مردم بدهد که دوستش از دشمنش و کار اصالت دار را از کار قاطی دار بشناسند، ادعا هایش را به بزرگ ترین گونه ترسیم و مشروط به برپا شدن و ((اقامه)) کرده است، برای همین بی تعارف، به ما الگو های معصوم و صریحی همچون امیرالمومنین سلام الله علیه را می شناساند که نگوییم در حکومت علی هم، دیگران نگذاشتند عدالت کامل رعایت شود، زیرا تاریخ و هستی گواهی می دهند که علی برای اجرای عدالت، همه ی توانش را و تا پایان عمرش به کار گرفت. آیا ما هم همه ی زورمان را و همیشه در راه عدالت زدیم؟! عصمت علی هم بهانه های ما را می بُرد، چون معصوم بودنش نشان می دهد که ما باید در همه چیز و همیشه او را الگوی خود قرار دهیم و اگر بنا بر توجیه کم کاری مان بود، اصلاً الگو های دینی ما نمی بایست معصوم بودند، تا ما از زیر مسئولیت کار هایمان در برویم! و این با حکمت الهی نمی سازد.
پس جوهر دین، در افق و نگاهی بالاتر و والاتر آغاز می گردد. اگر همه ی اسلام را بفشاریم و چکیده کنیم: یعنی در اصولش که توحید، نبوت، امامت، معاد و عدالت است و در روشش که اعتقادی، احکامی و اخلاقی است، نگاهی فراگیر داشته باشیم، جانِ همه اش و بیخ و بنیاد همه اش، درد ((انسان)) است و ((انسان)) و ((انسان)) ...
درد انسانیت داشتن هم بنا به عقلِ عُقلا و نما و روحِ قرآن و روایات اهل بیت سلام الله علیهم، به این نیست که من تنها سخنان مهربانانه و با لبخند بزنم، گناه همه را بشورم و نمایش های جاذبه دارِ محض داشته باشم، بلکه این را یک کودک 5 ساله هم می داند که چیزی واقعی است که اثر بکند، به شعار و حرف نیست. جایی دین در حال پیاده سازی است که مردم کف خیابان اعلام عمومی بکنند که ما داریم تلاش های ملموس و اثرگذار در راه عدالت عمومی و همه جانبه را در قلبمان و روی قالی خانه مان می بینیم. کسی که این دست ویژگیِ اجرا کُنندگی دارد می تواند بگوید که من منتظر ظهور امام دوازدهم هستم. وگرنه اگر ادعای دینداری کند، از 3 حال بیرون نیست: 1. یا دو رو و منافق است 2. یا اصلاً پایه ی دین را نگرفته و نمی داند 3. یا فقط مسلمانی است که تنها ور رفتن و سرگرم شدن با نوشته های دینی، را دوست دارد./ با احترام.
پیرو 2 برای کتاب ((فارس و فارسی کرمانشاهی: درآمدی با واژه نامه ای گذرا)):
یدُاللهِ فوقَ أیدیهِم. یک صبح تابستانی، کرمانشاه، 1400. چهارراه شیر و خورشید. عکاس: خودم.
بسم الله الرحمن الرحیم
شهر کرمانشاه به دلیل فرهنگ باز و شهری و ارتباطات توانمند و خوش بینانه با جهان پیرامونش، تنها شهر ((اکثریت کرد))ی در جهان است که، با تکثر تاریخمندانه اش ((دروازه ی پیوند کرد با دیگران)) و نماد ((وحدت و هم زیستی مثبت عملی اقوام)) می باشد و همیشه به ((هندوستان ایران)) و اکنون به ((بهشت زبان شناسی ایران)) معروف است. برای همین، بدخواهان ایران همیشه به آن و حتی لهجه ی فارسی ویژه اش حسادت کرده اند و به ما ((با افتخار: بچه های کرمانشاه)) توهین هایی همچون ((کورد پلاستیکی)) کرده اند یا با لحنی مضحک و چندش آور، ((بچه فارس)) خطاب کرده اند.
باشد! اگر ((کورد پلاستیکی)) و ((بچه فارس)) بودن، به معنای اصالت اخلاقی است، ما بومیان شهر کرمانشاه با همه ی تنوعمان، به خود می بالیم که ((کُرد پلاستیکی)) و ((بچه فارس)) هستیم ...
برخی دیگر از نام های خانوادگی ویژه ی فارس های کرمانشاهی:
- برای این موضوع، تنها نیاکان پدری (پدر-پدر-پدر-...) مدنظرم نیست، بلکه کلیت نژادی خاندانی آن خانواده مدنظرم است. -
70. صدف 71. آجیلیان 72. دُریَتیم 73. تیمورپور 74. اربابی 75. برخی های زارعی 76. مُنَقَّش 77. برنجیان 78. فیض نوروزی 79. خوروَش 80. ربیعی 81. عمویی 82. برخی های شهری 83. فیض رحیمی (سادات) 84. پالیزبان 85. خوانساری (ها) 86. مبشری 87. ودود 88. برخی های شیرازی 89. خیابانی 90. شیخ الاسلامی 91 پاکرو 92 ادبی 93 کبرایی 94 حائری (ها) (سادات) و ...
اگر کسی با سندیت و استدلال، مدعی نادرست بودن جای گیری یکی از این نام های خانوادگی در این فهرست است یا خواهان افزوده شدن به آن است، می تواند مطلب خود را برای من فرستد که پس از راستی آزمایی بنده، در ویرایش های بعدی زدوده یا در تلافی نوشت های پسین افزوده خواهد شد. با سپاس و احترام.
برخی از فارس های کرمانشاهی سرشناس اجتماعی:
پیش از گشودن این گفتار، بایسته است که بگویم: به راستی که پرداختن به پیشینه ی دیگر اقلیت های این ((اُستان)) بایسته و شایسته است: 1. پارتی (پهلوی) ها، 2. دیگر ایرانیان کوچ کننده، 3. دیگر ایرانی های زاده شده و بزرگ شده یا هر دو، 4. یهودیان و مسیحی ها به ویژه آشوری ها و ارمنی ها 5. آریایی ها و غیر ایرانی ها، که با دریغ، بیشتر سه دسته ی نخست به بیرون از استان کرمانشاه و بیشترِ نزدیک به همه ی دو دسته ی پایانی در دهه های پیش به بیرون از ایران کوچ کرده اند؛ به خصوص این که یهودیان و مسیحی های شهر کرمانشاه و سرشناسانشان، حق بزرگی به گردن خدمات اجتماعی و اقتصاد این شهر و استان داشته اند. توضیح این که فارس های شهر و این اقلیت ها، در کنار هم یک جمعیت کلان به ویژه در مرکز استان را می ساخته و می سازند. نه این که بخواهم مرزبندی میان کرد و غیر کرد بکنم، بلکه وظیفه ی من پژوهشگرِ فرهنگی این است که عین واقعیت موجود را ببینم و حالا در این گم شدگیِ هم استانی هایم که حافظه ی تاریخی شان را از دست داده اند، این تلنگر را به مغز اجتماع بزنم که: باید بدانیم با این که درست است جا هایی در جهان هستند که یکدست اند، ولی آجر های خانه ای که ما کرمانشاهیان در آن زندگی می کنیم را تنها یک دست نساخته است، هر چند دیگر دست هایی به شمار کمتر.
تاریخ، وجود دارد. یکدیگر را پاس بداریم!
من می توانم افراد فرهیخته و دست به کار، فراوان از فارس های کرمانشاهی بگویم، ولی برای این که برای خواننده آشکار تر و ملموس تر باشد، اشخاصِ بِه نام را بر می شمارم که هم بر آگاهی مخاطب آسان تر افزوده گردد و هم برای کسی شبهه ی ((معروف سازی)) پیش نیاید.
1. شهید حسین خان معین الرعایا (صاحب تکیه):
سُراینده، نیکوکار مذهبی عصر قاجاریان و بنیادگذار تکیه ی منسوب به معاون الملک.