- ۰ نظر
- ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۱۷:۳۰
- ۳۸ نمایش
می توان در پهنه ی دانش دینی، پویا و اثرگذار بود و در عین حال، مدرک تحصیلی یا مدرک تحصیلی عالی هم نداشت.
یادآوری نام این افراد، دلیل بر درست دانستن همه ی گوشه های شخصیتی و دانشی آنان نیست.
2-1-1. نظام الدین آل آقا/ معلم دینی مدارس کرمانشاه
2-2-1. سید غلامرضا سعیدی/ پژوهشگر و نویسنده
3-1. محمد اسماعیل دولابی/ عارف
3-2. جعفر مجتهدی تبریزی/ عارف
4-1. رجبعلی خیاط/ عارف
4-2. احمد حسینعلی تهرانی/ عارف
یا خبیر و ای آگاه
هم میهن عزیزم!
روز های پر فشاری را از دید های گوناگونی در کنار یکدیگر، گذرانده و می گذرانیم: سیاسی-روانی-فرهنگی-اقتصادی-امنیتی و ... . هزار و یک علت هم دارد. ولی فعلاً باید به راهکار هایش بیندیشیم تا فاجعه ژرف تر نگردد. ما مانند شخص گلوله خورده ایم که حالا مهم نیست که چرا تیر خورده ایم، آن چه برای ((اکنون)) مهم است این است که فعلاً جلوی خونریزی را بگیریم.
فعلاً مهم ترین چیز برای حالا این است که بدانیم منی که خودم را خون آلود و با سینه خیز به بیمارستان می رسانم، چرا برخی افراد تنها مرا می نگریستند یا اصلاً حتی نمی نگریستند یا در هر صورت کمکی نمی کردند ... ؟! این هایی که هم نوعشان برایشان بی اهمیت است، کیانند؟!
من آدم مهربانی هستم. و بر این باور نیز هستم که هم بزرگترین پاداش هم بزرگترین کیفر برای شخص، - پس از استوار کردن حقوق بشر -، ((رها گداشتنش)) می باشد. ولی نادان نیستم و بر این باورم که یکی از راه های حل مشکلات نفسگیر جامعه، شناخت افرادی است که
1. به شما ضربه زدند (آگاهانه یا نا آگاهانه)
2. توان کمک به شما را داشتند ولی کمک نکردند
3. در جایگاه هایی قرار داشتند که می بایستی پاسخگو باشند ولی امروز منتقد و بستانکار نیز شده اند -، چون انسان های خودپرست و متکبری هستند-!
4. در جایگاه هایی قرار داشتند که می بایستی پاسخگو باشند ولی می خواهند ظاهر خود را دگرگون کرده و در کنار شما خودشان را جا بکنند و مطالبه گر نشان بدهند -، چون انسان های نیرنگ باز و دورویی هستند-!
5. با بهره گیری از ترفند های جذب امکانات و همرنگ شدن با جماعت، به عافیت طلبی و تن پروری شان رسیدند اما با شما همدلی یا دست کم همدردی نکردند و بسا گاهی بی ادبی هایی نیز کرده اند!
6. جزئی از 5 دسته ی پیش اند و به هر دلیلی می خواهند با گم کردن عمدی خودشان در زندگی شما و هم گروه نشان دادن خودشان میان هم اندیشانتان، اندک اندک به شما ضربه بزنند!
إِنَّهُ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ ...
42. استاد جواد فاضل لاریجانی (نویسنده) (درگذشت 1340)
43. استاد عباس خلیلی عراقی (سیاستمدار)
44. استاد حشمت الله دولتشاهی کرمانشاهی (فعال اجتماعی)
یا رحمنُ یا رحیم
12. آیت الله سید مهدی قوام (درگذشت 1342)
13. شهیده بانو سیده بنت الهدی صدر
14. آیت الله سید رضا زنجانی
به نام آن تنها که همه ی گردهم آیی ها به فرخندگی اوست ...
1
مدت ها این سروده ی جناب سعدی را می خواندم، لذت می بردم و می دانستم که درون مایه ای اندوهگین دارد:
ترسم، از تنهایی احوالم به رسوایی کشد / ترس تنهاییست ورنه بیم رسواییم نیست
ولی منظورش را دقیق نمی دانستم و نمی فهمیدم که چرا تنهایی یک انسان باید باعث رسوایی اش بشود؟! تا 24 سالگی مفهوم این سخن را رسا نمی فهمیدم، چون هم می دانستم باید سنم بالاتر رود هم سرگرم درس و سربازی بودم و خودم می دانستم که هنوز مغز تنهایی را نفهمیده ام و پیرامونم نمایش های فراوان در حال اجرا است.
تا، میانه های 25 سالگی به خودم آمدم و دیدم که من چهار سالی می شود که بیشترِ عصر هایی که در کرمانشاه هستم، ((تنهایی)) راه هایی مشخص در این شهر را پیاده روی می کنم و قدم می زنم ]و یک گونه ای استوار هم راه می روم که اگر کسی مرا ببیند می پندارد که هزار و دو نفر منتظرم هستند! خب انسان عزت نفس دارد. آن ها دیگر نمی دانند که کلافه شده ام و زده ام بیرون. البته تو هم این حرف مرا نشنیده بگیر ...
تا قم بودم، از این نگاه مشکل آن چنانی ای نبود، چون میان جمعیت، دانشگاه و تجربه ها گم بودم و کسی مرا نمی شناخت اما کرمانشاه شهر خاندانی و مدرسه ای ام بود و هنوز هم در برخی محله هایش بیشتر مردم همدیگر را می شناسند.
یا حبیب و یا عالم - ای یار و ای دانا
یا مُسَبِّبَ الاَسباب
پدرِ پدرم درباره ی چگونه زندگی کردن پندی به ما می گفت - که نمی دانم از خودش بود یا نه ولی زیبا بود-: می گفت: ((زندگی مانند بازی تخته نَرد است؛ مهم نیست تاسَت چه شماره هایی می آورد، مهم این است که تو با تاست چگونه بازی می کنی.)) یعنی پایه ی این که زندگی تو جزئیاتش چه طور است، دست تو نیست اما این که تو با این جزئیات، چه کار می کنی دست توست. در تخته بازی، کسانی می بَرند که بلدند با هر تاسی چگونه بهترین بازی را انجام دهند ولی اگر خوش رقم ترین تاس ها را هم بیاوری و محاسبات چینشت نارسا باشد، می بازی! وضعیت آسان و سخت، نه مایه ی بالندگی است و نه سرشکستگی؛ مگر می شود انسان به چیزی که دستآورد خودش نیست افتخار یا شرم کند؟! بازی تو تعیین کننده است. تصمیم تو اصل و شرط است. تمام بازی به خاطر تصمیم تو و برای توست.
هر کسی داستان و شرایط خودش را دارد. نمی شود هیچکس را با کس دیگری سنجید.
دین، مایه ی مهر و رحمت است. کسی که مهر و رحم ندارد، دین ندارد حتی اگر در جهان او را به دین بشناسند! صفات هم به سخن نیست، بلکه به نیت و عمل هماهنگ و هم هنگام است. به پِیامد عملکرد است.
حضرت عیسی مسیح اَعادَهُ الله و مارتا و ماریا (دو خواهر)
به گفته ی هاینریش بُل، در ((عقاید یک دلقک)): ((... موقعی که کره بر روی نان می مالند، زمانی که سر خمیر دندان را با ظرافت و زیبایی تمام می بندند یا مو های پریشان خود را از روی پیشانی کنار می زنند.
نمی دانم چرا هنوز هیچ عالم دینی به این فکر نیفتاده تا در مورد دستان زنان در مذهب پروتستان سخنرانی کند. آنها فقط بلدند در مورد قوانین، اصول، هنر و دولت موعظه کنند. در صورتی که در آیین پروتستان دست زنانی بوده که به عنوان مظهر لطف، مهر و محبت مسیحیت شناخته شده، دست زنانی همچون ورونیکا، ماگداِلنا، ماریا و مارتا که نماد مهر و عطوفت در دین مسیح بوده اند.
می توان چنین استنباط کرد که حضرت مسیح طی زندگی شخصی خود بیشتر با زنان مواجه بوده است. ...))(1)
توی پارک لاله نشسته بودم و در حال خواندن کتاب ((حیرت: امانوئل)) بانوان پَت رادِگاست و جودیت اِستانتُون بودم.
به نام بی معنایش، که همو خود مفسر راز خویشتن است ...
می خواهم از زیبایی هایی که در زندگی ام دیدم، بگویم. همین ها است که مایه و اعتبار زندگی اند. البته چه کسی است که بتواند همه ی زیبایی های زندگی را بگوید؟! گویی همه ی گیتی را در جیب نهادن است! می خواهم تکراری و خصوصی هم نگویم. نه این که اصلشان کهنه شده باشند یا تکرار بد باشد، نه. مانند: گفتن از مادر. من چه بگویم از مادرم، که همه ی هستی ام است و زحماتش در حقم را به چه زبانی بگویم؟! در چند میلیون جلد بگویم؟! چگونه آن لحظه ای که اندیشه ی من پیرش کرد را به نمایش بگذارم؟! برخی چیز ها گفتنشان دیگر خسته کردن آن شخص و سست کردن آن موضوع است، بلکه باید خدمت کرد. و نه این که گفتن موضوعی شخصی، بد باشد، ولی من این جا برای راهگشایی می نویسم، نه داستان گویی.
می خواهم بگویم از آن لحظاتی که ((آن))، حال مرا خوب کرد. خام بودم، ویرانم کرد. ویران بودم، آبادم کرد. آباد بودم، آبادانم کرد. می خواهم بگویمت، وا گویمت، که بدانی دیدمت، که بدانی زبان سپاس دارم، که بدانی دلم برایت خاکسار شد. می خواهم بگویم که تو، خودِ ((تو))، ارزش جهانی. می خواهم بگویم: بمان و خوب بمان. که خوبی به تو معنا می گردد. باش.